کد خبر: 8773 A

نویسنده‌ها را نه فقط با تئوری‌هایشان بلکه با بینی‌هایشان می‌توان تحلیل کرد/رازهای دماغ نیچه!

نویسنده‌ها را نه فقط با تئوری‌هایشان بلکه با بینی‌هایشان می‌توان تحلیل کرد/رازهای دماغ نیچه!

صرف نظر کردن از آن سبیل اساطیری و پرداختن به آن دماغ که جز دو سوراخ بزرگ بیضی شکل چیز دیگری ندارد...

ایران‌آرت: بالای قفسه های کتابخانه اتاقم تعدادی عکس از نویسندگان و فیلسوفان قرار دارد که از بین آن ها داستایفسکی و نیچه و هاینریش بل و کامو و کافکا را بیشتر دوست دارم. همیشه وقتی به عکس ها دقت می کنم، در اجزای هر صورتی چیزی توجهم را جلب می کند که به نحوی بی ارتباط با دنیای آثار نویسندگان نیست ، مثلا در صورت داستایفسکی آن ریش زئوسی نامرتب که مشخص است قیچی های یک آرایشگر ناشی کوتاه و بلندش کرده اند، جایگاه خاص و منحصر به فردی دارد، همان طور که چشم های کافکا با اندوه عمیق زخم خورده ای که در خود پنهان کرده اند، قسمتی از بحران جهان مدرن را به نمایش می گذارند. ناچارم از وصف صورت هاینریش بل و کامو به خاطر محدویت کلمات این ستون بگذرم تا زود تر به هدف غایی این یادداشت برسم، به دماغ نیچه؛ منتها قبلش اعتراف کنم تا همین چند روز قبل در صورت نیچه تنها چیزی که توجهم را جلب نمی کرد دماغ استخوانی بسیار معمولی اش بود، در عوض سبیل پت و پهنش تعریف دیگری از سبیل در اختیار آدم می گذاشت. سبیل نیچه مثل عینک جان لنون و ریش تولستوی و چشم های سارتر، به قسمتی از راز حیات او تبدیل شده است، با این حال صرف نظر کردن از آن سبیل اساطیری و پرداختن به آن دماغ که جز دو سوراخ بزرگ بیضی شکل چیز دیگری ندارد، راهی است که خواندن یکی از جملات نیچه جلوی پایم گذاشت. او در جایی گفته است: "نبوغ من در دماغم است ، من بوها را زودتر از دیگران احساس می کنم." در این جمله حقیقتی وجود دارد که به سادگی نمی توان از آن عبور کرد.تا قبل از خواندن این جمله ، طبق یک تقسیم بندی شخصی نویسنده ها را از روی معیارهای مرسوی که منتقدان طراحی کرده اند- مثل مکان تولد یا زمان حیات – به گروه های مجزا تقسیم می کردم. مارکز و فوئنتس و بورخس و ... به خاطر تعلق به یک جغرافیای خاص در یک گروه بودند ، سلینجر، همینگوی و ... در گروه بعدی، کامو و سارتر در گروهی دیگر و داستایفسکی و چخوف و تولستوی در دسته ی طراحی شده برای ادبیات روسیه این تقسیم بندی اگر چه در فهم آثار آنان ، خوانند را یاری می کند اما نیم تواند به حقیقت نهفته ای که در نوشته هایشان وجود دارد، به تمامی راه یابد. در صورتی که راه پیشنهادی نیچه، یعنی شناخت نویسندگان از روی دماغشان، نه تنها به جغرافیا و ویژگی های سبکی بی اعتنا نیست بلکه امکان بیشتری برای فهم دنیای خالق اثر در اختیار خواننده می گذارد. طبق این روش بهضی نویسنده ها دماغشان تیز است ، یعنی جهت مسیر جهان را به خوبی احساس می کنند و بعضی دیگر نه؛ این بعضی دیگر ممکن است نویسندگان خوبی باشند اما در تشخیص زمان به پای گروه اول نمی رسند. گروه اول نبوغی دارند که لزوما به تبحرشان در نویسندگی برنمی گردد بلکه شبیه کاهن های پیشگو با دماغشان راز جهان را در می یابند، آن ها از حیث ظاهر ممکن است دماغشان شبیه من یا شما باشد، اما بوهایی را تشخیص می دهند که ما حس نمی کنیم. نیچه، داستایفسکی، کریستوفر مارلو، کافکا و... از این دسته اند. 

 

[این یادداشت را حامد یعقوبی نوشته و در هفته‌نامه «همشهری جوان» منتشر کرده است]

 

 

بورخس داستایوفسکی فرانتس کافکا نیچه
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین