کد خبر: 40327 A

بازی رفت و برگشت سیاسی با چهار میلیون تماشاچی/ نکات جالب مهدی سحابی در مورد ارتباط دموکراسی و بیکاری

بازی رفت و برگشت سیاسی با چهار میلیون تماشاچی/ نکات جالب مهدی سحابی در مورد ارتباط دموکراسی و بیکاری

عجیب است که چقدر سیاستمدارها رفتارشان شبیه گوینده­‌های تلویزیون شده. همان حرکات و اطوارها و حتی همان تکیه کلام‌ ها.

ایران آرت: مهدی سحابی در مجله پیام امروز نوشت:

بحث بیکاری مطرح است، در یکی از این برنامه­‌های گپ و گفتگو، که بخصوص در زمینه­‌ی سیاسی در همه­‌ی تلویزیون‌ها، و به­‌خصوص تلویزیون‌های غربی رایج است، چند نفری به نوبت، تحت ریاست بی‌چون و چرای مجری، حرف می‌­زنند و گروهی تماشاچی هم دور تا دور، ساکت و بی­‌حرکت، عیناً صورت‌هایی نقاشی شده روی دکور، نشسته­‌اند و گوش می­‌دهند.

آقایی که ظاهراً از نماینده‌های سرشناس مجلس است باشور و حرارت بسیار، و البته با عدد و رقم، از مشکل که چه عرض کنم از فاجعه‌­ی بیکاری حرف می‌­زند و از سیاست­های دولت فرانسه انتقاد می­‌کند. مسأله واقعاً چیزی از فاجعه کم ندارد، شاید تنها فرقش با فاجعه این است که چون تداوم دارد همه به آن عادت کرده‌­اند، در حالی که فاجعه یک دفعه اتفاق می‌­افتد و به اصطلاح گذراست. فکرش را بکن: فاجعه‌ای که ادامه داشته باشد دیگر فاجعه به نظر نمی‌رسد! این هم از آن حرفهاست. بگذریم. مسأله یا فاجعه، به هر حال آنچه مطرح است این است که در فرانسه چهار میلیون نفر بیکارند. اما برای این­که عمق قضیه را بهتر بفهمی، باید به دو نکته توجه کنی. اول این­که این چهار میلیون ( که مثل همه آمارها جای تقریب و کم و بیش، و بخصوص بیش دارند) به معنی واقعی بیکارند. بیکار بیکارند. یعنی که دستشان به هیچ کاری بند نیست. عرف جامعه و نظام اجتماعی و حساب و کتاب‌های مالیات و بیمه و مستمری و فلان و بهمان و ... به آدم بیکار امکان و اجازه نمی­‌دهد که شبیه جامعه‌­ی خودمان خرید و فروش جزئی، خرده­‌کاری، دوره­‌گردی و ... بکند. مسافرکشی و خرید و فروش سیگار و در دکان دایی یا شوهرعمه ایستادن اصلاً در تصور نمی­‌گنجد. پس آن چهار میلیون و خرده­ای به معنای واقعی بیکار بیکارند. نکته دوم این­که، در جامعه‌­ای که در آن فقط فرد اصلیت دارد و نقش و ارتباط خانوادگی­‌اش، اگر هم وجود داشته باشد، تقریباً به حساب نمی‌­آید، و اعتبار این فرد کمابیش فقط در نقشی است که به عنوان شهروند و کارگر و کارمند فلان مؤسسه بازی می­‌کند، اگر کاری نداشته باشی، عملاً کسی نیستی، رفته رفته به صورت انگل درمی‌­آیی و اگر حالت انگلی­‌ات زیادی طول بکشد به حاشیه‌ی جامعه انداخته می­‌شوی و حتی بعید نیست که خانه و کاشانه‌­ات کنار پیاده‌­رو بشود.

آقای نماینده‌­ی پارلمان با شور و حرارت از این فاجعه حرف می‌­زند، با همه­‌ی حالات و حرکات گوینده‌­های تلویزیون. عجیب است که چقدر سیاستمدارها رفتارشان شبیه گوینده­‌های تلویزیون شده. همان حرکات و اطوارها و حتی همان تکیه کلام‌ها (کی از کی تقلید می­کنه؟) و عجیب است که چقدر رفتارشان جلوی دوربین تلویزیون طبیعی است. از فرط همزیستی با تلویزیون انگار با تلویزیون یکی شده‌­اند.

اما، با همه این حالت طبیعی و با همه­‌ی شوری که جناب نماینده از خودش نشان می‌­دهد، و حتی برغم عمق فاجعه­‌ای که از آن حرف می­‌زند، نمی‌­دانم درش چه حالتی است که آدم مجاب نمی‌‌شود، آن­طور که باید به آدم اثر نمی‌­گذارد، به این می­‌ماند که دارد گفته‌­های کس دیگری را تکرار می‌­کند و آنچه می­‌گوید از خودش نیست. یا شاید هم به این می‌­ماند که در حال بحث درباره­‌ی مسأله‌­ای است که غیر مستقیم از کسان دیگری درباره­‌اش چیزکی شنیده است. هر چه هست، حرفهایش آن تأثیری را که باید داشته باشد ندارد. ببینی چرا؟

سخنگوی بعدی خانمی است. یک وزیر سابق. او از یک جنبه­‌ی دیگر مسأله بیکاری حرف می‌­زند، جنبه­‌ی تأمین اجتماعی و کمک هزینه­‌ی بیکاری و مجموعه‌­ی تسهیلاتی که دولت در اختیار بیکار و خانواده‌اش می‌­گذارد. چون این وسط یک چیزی از یادمان رفت. چهار میلیون و خرده­‌ای بیکار بیکار در جامعه‌ای که اگر درش کار نداشته باشی از هیچ هم هیچ‌­تری. خوب، این چهار میلیون و خرده‌­ای چطور. زندگی می­‌کنند، نان شب‌شان از کجا می‌رسد؟ (هیچ توجه کردی که چهار میلیون اول مقاله چهار میلیون و خرده‌­ای شد؟ ببین آهنگ رشد بیکاری چقدر سریع است!)

جواب: صندوق تأمین اجتماعی.

صندوق تأمین اجتماعی، گذشته از آنچه در زمینه­­‌ی بازنشستگی و درمان و ... افراد شاغل و بازنشسته می­‌کند و اینجا بحثش نیست، نقش مهم و بی‌­اندازه برخی هم در کمک به فرد بیکار و موقتاً بیکار شده دارد. این نقش، که طرفداران اقتصاد آزاد از آن سخت انتقاد می­‌کنند و آمریکایی اغلب به باد مسخره می‌­گیرند، یک ویژگی بسیار جا ­افتاده‌­ی خیلی از جوامع اروپایی و بخصوص فرانسه است. سنت قدیمی تمرکز دولتی (که خودش به سنت تقریباً باستانی محوریت ارباب و پرنس و شاه در نظام فئودالی متکی است) همراه با میراث انواع ریز و درشت سوسیالیسم (که آن هم سابقه­‌اش کم کَمَک به دویست سال می‌‌‌رسد) توجیه کننده نقشی است که صندوق تأمین اجتماعی در زمینه­‌ی بیکاری به عهده گرفته است و همان­طور که گفتم سخت مورد انتقاد طرفداران اقتصاد آزاد، بخصوص از نوع آمریکایی است. به دلایل بسیاری که خیلی­‌هایش وجه (باطناً یا ظاهراً) علمی دارد، اما از جمله به یک دلیل قاطع: این نقش صندوق اجتماعی بی‌نهایت خرج دارد، خرج کمرشکن.

اگر مسأله بیکاری وجود نداشت، سهمی که هر کارگر و کارمند و هر کارفرمایی می‌­داد، به اضافه انواع کمک­‌های دولت، کار صندوق اجتماعی را بدون مشکلی می­‌گرداند. (چنان که سالهای سال، تا قبل از بالاگرفتن مشکل بیکاری گردانده بود.) اما با چهار میلیون و اندی آدم، که نه فقط سهمی به صندوق نمی‌­پردازند. بلکه از آن برداشت هم می­‌کنند، چکار می­‌شود کرد؟ بخصوص که با افزایش دائمی تعداد بیکاران، با رکود فعلی و (تقریباً همیشگی) اقتصاد، با پیرشدن روز به روز نیروی کار و رشد منفی جمعیت، تفاوت درآمد و هزینه صندوق چنان زیاد می‌­شود که عملاً بحث ورشکستگی پیش می‌­آید، یعنی درآمد تقریباً هیچ، و هزینه کلان. و این همان جنبه‌ای است که خانم وزیر سابق در برنامه­‌ی تلویزیونی مطرح می­‌کند.

امّا چرا حرفهای این خانم هم حالت حرفهای آن نماینده­‌ی مجلس را دارد؟ چرا احساس آدم این است که این حرفها را عیناً به همین صورت پیش از این، منتها از زبان کس دیگری، کس متفاوتی شنیده است؟ خانم، وزیر چه بود؟ وزیر کار، در کابینه‌ی قبلی. امّا ... تازه مسأله روشن می‌­شود: کابینه­‌ی قبلی مال قبل از انتخابات پیش هنگام پارسال بود، انتخاباتی که اکثریت پارلمان را از گلیست­ها و «دست راستی»­ها گرفت و به سوسیالیستها داد. یعنی که خانم وزیر سابق، و همین­طور آن آقای نماینده پارلمان، جزو اپوزیسیون­‌اند، و دارند از موضع مخالف دولت فعلی حرف می­‌زنند. پس بگو. این­که حرفها مال کس دیگری جلوه می­‌کند از همین است. امّا این کس دیگر یعنی چه، یعنی که نقش اپوزیسیون به این دو نمی­آید و مختص گروه دیگری (بخوان سوسیالیست، چپی) است؟ نه. چنین برداشتی اصلاً مطرح نیست و با وضعیت سیاسی غربی، و تناوب تقریباً دائمی دولت­ها و اپوزیسیون­‌های چپ و راست و راست و چپ انطباق ندارد. آنچه مطرح است کلی است و درباره­‌ی اپوزیسیون‌­های دیگر هم صدق می­کند. حرفهای یک وزیر مثلاً دولت سابق سوسیالیست در جناح اپوزیسیون دولت دست راستی فعلی هم همین حالت مورد بحث را دارد.

در واقع، آن تناوب، یعنی رفت و آمد حزب­‌ها و گرایش‌های متفاوت و گاه متضاد در صحنه‌ی حکومت غربی، پدیده­ای قدیمی است و تعویض نقش حزب‌ها و گروه‌هایی که گاهی حاکم­‌اند و گاهی دیگر مخالف دولت و نماینده­‌ی اپوزیسیون می‌شوند، سابقه‌­ای طولانی دارد. این تناوب در دهه‌­های بعد از جنگ دوم جهانی، با قوام گرفتن هرچه بیشتر دموکراسی پارلمانی، با حذف تدریجی جریان‌ها و گرایش­‌های کوچک­تر قومی، محلی، عقیدتی و با پیچیده‌­تر و پرخرج‌­تر شدن «کار» سیاست، روز به روز مشخص‌تر شده را زود حس می‌کند در نتیجه با شنیدن گفته‌های وزیر و وکیل فعلی هم دچار همان احساس می­‌شود.

شاید ...

هرچه هست، برغم آن سابقه طولانی، این حالت ساختگی و بی‌­تأثیری خاص لفاظی اپوزیسیون همچنان باقی است و گذشته از کم و بیشی میزان مهارت و سابقه و صداقت گوینده، شاید ریشه در این امر کلی­‌تر داشته باشد که شنونده به بعضی چیزها هیچوقت عادت نمی‌­کند، که اگر چنین باشد خودش غنیمت است.

امّا یک چیزی یادمان نرود، همه­‌ی این بحث درباره­ی زبان جناح اصلی مخالف دولت یعنی به اصطلاح «اپوزیسیون بزرگ» است. یعنی مشخصاً درباره‌­ی کسانی که تا همین چندی پیش در رأس امور بوده‌اند و به آنچه دولت فعلی می­‌کند یا نمی­‌کند اعتراض دارند و همه­‌ی مسأله همین است. چنان­که در مورد آن خانم وزیر سابق دیده شد (و همین­طور درباره­‌ی آن نماینده­‌ی پارلمان، که بعداً یادم آمد. که در دولت قبلی پست مهم وزارت کشور را داشت) مسأله این است که این چهره‌ها با این همه شور و حرارت، این دموکراسی‌­ها را در خط کلی‌­شان (با وجود حزب­های کوچک­تر) به صورت نظام­های دو خبری درآورده است که در آنها، به دلیل قوام و ثبات اجتماعی و توازن نسبی سیاسی، حزبها و دسته­‌بندی­های حاکم زود به زود جا به جا می­‌شوند. جناح حاکم امروزی همان اپوزیسیون سه چهار سال پیش است و بعد از سه چهار سال دوباره به وضع قبلی‌­اش برمی‌گردد و ...

خوب، در این صورت، چرا حرفهای آن آقا و آن خانم در برنامه­‌ی گفتگوی تلویزیونی آنچنان که باید جدی جلوه نمی‌­کند و تأثیر نمی‌گذارد؟ دلایلش زیاد است. شاید این­‌دو ناشی­‌اند، شاید تازه به اپوزیسیون رسیده­‌اند و لازم است مدتی کار کنند تا دوباره در نقش تازه جا بیفتند، شاید مسأله بیکاری چنان حدّتی به خودش گرفته که تعبیرها و اصطلاحها و هیجان­‌های اپوزیسیون چند سال پیش برایش کافی نیست. شاید، بالاتر از همه، اصولاً حرف همه سیاستمدارها این طوری شده است. چون این مسأله مدتهای مدیدی بدون چاره‌­جویی باقی مانده و همه فقط درباره‌­اش حرف زده‌­اند. یعنی که شاید شنونده، از بس حرف و حرف شنیده، دیگر در این باره حساس شده و خلاء پشت کلمات درباره­‌ی امری حرف می‌­زنند که تا همین چند ماه پیش اداره‌­اش در دست خودشان بوده است. کما این­که مسأله بیکاری در فرانسه مال دیروز و پریروز نیست و روندی دستکم بیست، سی ساله را پشت سر گذاشته است. مسأله این است که آن خانم و آقا، درباره‌­ی مسأله­‌ای که چندین سال تحت اداره­‌ی حزب و جناح‌شان، و چند سالی در حوزه­‌ی صلاحیت و فعالیت شخص خودشان بوده، چنان حرف می­زنند که انگار دولت فعلی از سی، چهل سال پیش مسئول منحصربفرد آن بوده است و خود آن خانم و آقا برای اولین بار تازه به آن برخورده­‌اند، و حالت ساختگی لحن­‌شان از همین است.

بازی رفت و برگشت

این حالت ساختگی، برای شنونده­‌ی معمولی، ریاکاری، دروغ و دستکم بی‌­انصافی را تداعی می‌کند. اگر شنونده کمی حافظه داشته باشد، و خانم و آقای مورد بحث را در زمان وزارت و ریاست خودشان به یاد بیاورد، نه فقط متوجه نکته­‌ی اصلی، یعنی مسئولیت خود افراد در وجود یا تداوم مسأله (مثلاً بیکاری) می‌شود، بلکه در موضع­گیری فعلی این کسان، و بخصوص در لحن پرشور و قاطع و اعتراض‌آمیزشان، حتماً نشانه‌­ای از بی‌انصافی می­‌بیند و در حالی که در توجیه کار سیاست در یک نظام دو حزبی نمونه می­‌شود برای آنچه دورویی یا حتی دروغ جلوه می‌­کند محملی پیدا کرد، این بی‌­انصافی نسبت به حریف سیاسی، چندان محملی ندارد و سیاستمدارهای کهنه‌­کار معمولاً در چنین مواردی سعی می­کنند به فراموشی تظاهر کنند. هم درباره­‌ی آنچه خودشان پیشترها کرده­‌اند و هم درباره­‌ی آنچه حریفشان فعلاً می‌کند. یعنی همان کاری که خودشان، روزی که دیگر در اپوزیسیون نباشند و دوباره به قدرت رسیده باشند، دوباره می‌­کنند.

دورویی، دروغ، بی­‌انصافی و ... دارم به شک می­‌افتم. اگر نخواسته باشم خودم هم بی­‌انصافی کنم باید بگویم که شاید همه­‌ی این تعبیرها نابجاست و هیچکدام ربطی به «کار» سیاست ندارد. دورویی، بی­‌انصافی، دروغ و ... اینها همه تعبیرهایی اخلاقی است، بیانگر قضاوت­‌هایی انتزاعی براساس ضوابطی معنوی و عمدتاً نسبی است. در حالی که کار سیاست ظاهراً از ضابطه‌­های دیگری پیروی می­‌کند. ضابطه­‌هایی که اگر هم معنوی باشد الزاماً از همان مقوله­‌ی معنویتی نیست که راستگویی و انصاف و یکرنگی را تعریف می­‌کند، و در حالی که حتماً و حتماً نسبی است و چوب خط اندازه­‌گیری نسبیت‌­اش مقیاس دیگری دارد.

نمی­دانم، شک دارم، می­‌گویم که نکند آن خانم و آن آقا در اصل دارند همان کاری را می‌­کنند که نظام دموکراتیک از آنها می‌­خواهد. یعنی که با صرفنظر از بیش و کم­‌های فردی و با چشم­‌پوشی از اندک دروغ وبی­‌انصافی و ریایی که به هرحال، متأسفانه، در همه‌­ی صحنه هر جامعه­‌ای مثل اکسیژن در هوا موجود است، آن­‌دو دارند بدرستی نقشی را بازی می­‌کنند که جامعه به عهده­‌شان گذاشته است. می­‌گویم نکند که معنای دمکراسی در یک نظام عمدتاً دوحزبی همین باشد: یک عده­ای کارها را به دست بگیرند و بچرخانند و عده‌­ی دیگری از آنها انتقاد کنند. بعد که آن عده­‌ی اول خوب از عهده برنیامدند، یا عده­‌ی دوم برنامه­‌های بهتری برای اداره‌­ی امور پیشنهاد کردند، انتخاباتی بشود و این عده جای عده‌­ی اول را بگیرند و اولی­‌ها از آنها انتقاد کنند. و این تناوب همین­طور ادامه داشته باشد، یعنی هیچکس همه‌­ی مدت حاکم نباشد و هر کسی این امکان را داشته باشد که گاه به گاهی حرف اپوزیسیون را بزند.

می­‌گویم که نکند اصولاً این دوگانگی نقش، که دورویی یا حتی دروغگویی جلوه می­‌کند، عنصر ذاتی مبارزه سیاسی دموکراتیک باشد و ربطی به صفت­‌های ریا و بی­‌انصافی و ... نداشته باشد. یعنی که نقش اصلی، یا حتی تنها نقش اپوزیسیون، این است که از کارگروه حاکم خرده بگیرد و بنابراین، چگونگی لحنش، هیجان اعتراضش، حتی بی‌­انصافی و فراموش کاری­‌اش، همه در ذات نقشی است که ایفا می­‌کند. کما این­که بعداً، زمانی که خودش حاکم شد، گروه حاکم فعلی که اپوزیسیون شده، دقیقاً همان خرده‌­ها را با همان لحن از خود او خواهد گرفت.

ممکن است بگویی که همه­‌ی این حرفها درست، امّا این نقش، و بازیگرانش، به هرحال با چیزی همراه­‌اند که در مقوله‌­ی اخلاقیات اسمش ریاکاری است. و بفرض اینکه کار سیاست از مقوله­‌ی دیگری باشد، به هرحال اخلاقیات خودش را دارد که به نوبه‌­ی خودش، نمی‌­تواند از اصول اخلاقی متعالی که در نهایت بر کل شؤون بشر حاکم است (یا باید باشد) پیروی نکند.

ممکن است بگویی که، گذشته از همه­‌ی این حرفهای قشنگ انتزاعی، درحالی که این بازی متناوب و ظاهراً ذاتی دموکراسی جریان داشته و کسانی به نوبت حاکم بوده­‌اند و بعد اپوزیسیون شده‌اند و بعد دوباره کارها را به دست گرفته­‌اند، تعداد بیکاری‌­های جامعه از ده، بیست، سی هزار به چهار میلیون و خرده‌­ای رسیده. مسؤول این فاجعه (که ظاهراً دیگر فاجعه نیست) کیست؟ آنهایی که کارها را می­‌چرخانده­‌اند یا آنهایی که انتقاد می­‌کرده­‌اند؟ امّا مگر نه این­که نقشها به تناوب عوض می­‌شده؟

ایرادهایی است که حرف بر نمی‌دارد، وضعیتی است که دستکم چهار میلیون و خرده­‌ای شاهد دست اول دارد، و در حالی که خیلی­‌ها ممکن است این ادعا را مطرح کنند یا بپذیرند که آنچه گفته شد ربطی به اخلاقیات ندارد، خوشبختانه (یا بدبختانه) هیچ­کس جرأت نمی‌­کند بگوید که مسأله یا فاجعه­‌ی بیکاری ربطی به سیاست ندارد و به اقتصاد مربوط می‌­شود. در گرماگرم این رفت و آمد متناوب، که بالاخره نفهمیدم به اخلاق ربطی دارد یا نه، هنوز هیچکس این پررویی را به خرج نداده که بگوید نقشش فقط سیاسی است، یعنی قرار بر این است که مدتی در جناح حاکم باشد و مدتی از جناح حاکم انتقاد کند، و مسأله بیکاری از مقوله اقتصاد است و درباره­اش باید با کارفرما و سرمایه‌دار و اقتصاددان بحث کرد. نه، هنوز کسی این پررویی را به خرج نداده. اگر روزی به خرج داد، کارش ربطی به اخلاقیات دارد یا نه؟!

می­بینی در بحث باز است ...

 

دموکراسی مهدی سحابی اپوزیسیون
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین