کد خبر: 7093 A

مسعود کیمیایی: ناصر ملک‌مطیعی با اسب به لاله‌زار آمد!

مسعود کیمیایی: ناصر ملک‌مطیعی با اسب به لاله‌زار آمد!

در تهران خانه دارد. نفس های صبحگاهی شهرش را می نوشد. حبس در خانه را سخت گذرانده. با هم دست در سفره زندگی داریم.

ایران آرت: مسعود کیمیایی در نشریه پاراگراف یادداشتی درباره ناصر ملک مطیعی نوشته که در ادامه آن را می خوانید؛

برای ماندگار نوشتن، "خوب" در دریای ماندگاری قطره ای خواهد شد." بد" راه به جایی نمی برد. ماندگار از حقیقت راه به انسان برده است. ماندگار حقیقت کامل است. راه دانسته به حقیقت نشانه کاملی به انسان است.مردی با عیار زندگی، عیار به عشق و سرزمینش ایران. مردی با عیار تاریخ با هر سیلی که از روی زمینش نرفت. " ناصر ملک مطیعی" با اسب به زندگی آمد. شمشیر داشت و تفنگ. از دانشکده سواره نظام آمد. با اسب به لاله زار آمد. " مولیر" بازی کرد. اسبش را کنار سینما و تئاتر بست و ماند و ماند تا ماندگاری.

در 1327 فیلم اولش را بازی کرد. " جشن بهار". یک اپرت بود. در سال 1331 فیلم " ولگرد" را بازی کرد.به گفته سینما نویس ها و منتقدان آن روز؛ بازیگری در سینما را معنا کرد. بازی کرد و بازی کرد تا گفتند؛ " بس است". اما او در سال های عصا، در سال های دست به دیواری تازه می خواست بازی کند.حبس تجربه هنرمند، حبس هنر است. حسادت نکرد، برای تمام موفقیت های سینما نوشت . با عصا و تنگی نفس در تمام دعوت هایش آمد. ماند و ماند تا در سرزمینش پیر شود و ماندگاری را گذراند. اسبی را که سوار بود در نقاشی بزرگی که بر دیوار خانه اش میخ شده، دوست دارد. " سوار" ماند و تجربه در خاک رفت.اسبش هم پیرشد و هر دو با سینه ای فراخ ماندگار ماندند. با اسب به لاله زار بسته ، یک تمام نشدنی در تمام سانس ها و سینماها شروع شد. نمایش در هر تاریخی؛ چه از شکسپیر باشد با آن "هملت" معجزه گر و چه " مبارک" سیاه و حاجی پولدار در یک چادر یک متری با ضرب و کمانچه، هر دو شگفتی سازند. ذات نمایش پر از شکوه و راز، رویا و باور است. عشق خطا رفته را باید کشت .آقای ناصر ملک مطیعی بسیار خطا رفته های عشق را در نقش هایش میان سانس های گرم و سرد سینماهای از هشت صبح کشت. پیله خانه او و سرزمین پیله و پروانه است. فیلم ها و تئاتر های او را شمردن، به عدد یک می رسیم. یک نه به تاویل عدد، " یک" ماند. ماند و یکه شد و یکتا شد.

در تهران خانه دارد. به دیوار خانه اش عکس دارد. اسب دارد. نفس های صبحگاهی شهرش را می نوشد. حبس در خانه را سخت گذرانده. با هم دست در سفره زندگی داریم. چه خوش که خوش باوران در سایه او عکس بگیرند.از لبخندش بیاموزند. کنار عصایش بایستند و عشق کنند. او از قلب و نفس های کودکی نمایش می آید. چرا احترامی بیش از آنکه نگاهش را نگاه کنیم، پاسخ به مردی بدهیم که مانده است؟ بی شمار از یادهای سینما در تسخیر اوست.

ناصر ملک مطیعی را اگر بخواهیم قضاوت کنیم، باید آن دوره ها را نگاه کنیم. دوبار با " احمد شاملو" به نوشتن نشست. " مردها و جاده ها" و " فرار از حقیقت" .فرار از حقیقت ثابت می کند که کارگردانی را دانسته و سزاوار می داند. فیلمی که در میانه سینمای آن روز یکه و تنهاست. خوب ساخته شده و خوب بازی شده، نزدیک به نوآرهای آن روزهاست. سینمای آن روزها در جهان قهرمان شریفی داشت. پابه پای مردم و پاکیزگی بود. حتی در عاشقانه ها رنجور نبود. بدی کشی، خائن کشی، کثیف کشی کیف دارد.

میان کودک در سینما بزرگ شده با مردی میانسال که هنوز کفشش را در جعبه واکس می زند و لباس خوبش را می پوشد و به سینما می رود، هیچ بلوغی نیست. بالغ شدن در روزهای هفته بود. در تعطیل و سینما هیچ کسی بالغ نیست. کودکانی که با قهرمان های روی دیوار افتاده به شعف رسیده اند تمام شده، دوره جایزه هاست. جایزه ها تکلیف سینمای امروز را روشن می کنند. دور سفره جامعه نشسته اند و سکوت می کنند. آن سینمای شریف، ساکت نمی نشیند. با سفره جامعه کار دارد. زندگی پر از کف خیابان است. اپرت در جهان پرده. آقای ناصر ملک مطیعی و آقای " عزت الله انتظامی". باید ایرانی می شد. نقش چغاله بادام فروش وارد اپرت شد. پیش پرده خوانی. ضرب و ریتم. مبارک.مبارک سیاه چرده، بی پروا همان کاری را برای عام و تماشاگر عام می کرد که دور سفره جامعه باید می شد. مبارک مستخدم یک حاجی پولداربود.چهار سال بعد ناصر ملک مطیعی بازیگری را وارد سینمای ایران کرد. " ولگرد" بازیگری را نشان داد در کنار اپرت و " واریته بهاری" و عزت الله انتظامی. انتقادهای شدیدی در در سطح جامعه آن روز کرد که کار به بازیگران دیگر رسید. بازیگران فوق العاده آن روزها. قرار بر این بود خانم " خاکیار" مقابل ملک مطیعی در فیلم " ولگرد" بازی کند. یک حضور، یک شروع برای عقب نماندن از سینما و تئاتر شوروی. حزب توده ایران در نمایش، فعال بود. گروه های تئاتر بیشتر به نگاه کردن از دریچه حزبی اهمیت می دادند. مهندس" بدیع " در ساحل سینمای ایران نقش بزرگی داشت، مردی که تاریخ سینمای ما تاثیر های بی بدیلی از او گرفت.پیش از شروع فیلم " ولگرد" خانم معصومه خاکیار خودسوزی کرد. چرایی آن در سکوت ماند و فقط یک تاسف را سینمای آن روزگار آه کشید. چندین بار از آقای ملک مطیعی سوال کردم؛ خودسوزی یک بازیگر دانسته، همت نفت و شعله در تن هنرمند جوانی که در آستانه فتح سینما بود، از کجا آمده بود؟

آقای ناصر ملک مطیعی را " ابراهیم گلستان" در فیلم " قیصر" بسیار ستود. ستودنی های ملک مطیعی بسیار است. مردی که از ملتهب ترین تاریخ اجتماعی ما گذر کرد و بر یک عقیده ماند و ماندگار شد.

در آستانه 90 سالگی، با همان اسب و تفنگ و شمشیرم، روی بلندای سرزمینم ایستاده ام و در انتظار صدای دوربین هستم. تا نشنوم مهمان صدای این جهان خواهم بود.

پانوشت

من نمی توانم اسیر مدهای تازه شوم، هنوز حرف های زیادی در عمق مهر خودم دارم.

 

مسعود کیمیایی ناصر ملک مطیعی نشریه کرگدن
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین