کد خبر: 16270 A

ماجرای «تیپ شما دهه پنجاه اعدام داشت» و لباس و قیافه راننده کله‌خر دخترباز!

ماجرای «تیپ شما دهه پنجاه اعدام داشت» و لباس و  قیافه راننده کله‌خر دخترباز!

اگر دیدید توی قهوه‌خانه موزیک راک پلی می‌کنند و خانم‌ها با کفش پاشنه‌بلند به کوهنوردی می‌روند و رئیس‌جمهورها با کاپشن روی مبل‌های استیل می‌نشینند، شک نکنید دسته جمعی داریم در یک فیلم کمدی دیوانه‌وار زندگی می‌کنیم!

ایران‌آرت، حامد یعقوبی: راننده تاکسی مثل آدمی که حرف بی‌موقعش را صدبار مزمزه می‌کند، گفت: "تیپ شما دهه پنجاه اعدام داشت." من یک کلاه بره سیاه‌رنگ کهنه داشتم که گوشه سمت راستش تا بالای دسته عینک کائوچویی احمد محمودی‌ام پایین آمده، سبیلم از دو طرف مثل دسته دوچرخه آویزان بود، یقه پیراهنم را تا بالا کیپ بسته بود و اورکت سبزم را انداخته بودم روی یک شلوار جین رنگ و رو رفته مستعمل . خندیدم و با تعارف یک نخ سیگار حرف را عوض کردم، ولی می‌دانستم آدرس اشتباهی نمی‌دهد چون در عکس‌ها و فیلم‌ها دیده بودم دانشجوهای چپ از چه آدابی در لباس پوشیدن پیروی می‌کردند. من تمایلات عدالت خواهانه داشتم، اما چپ رسمی نبودم. در عوض دوستی داشتم که معتقد بود مارکسیسم یک پروژه نیمه‌تمام است و اگر روزی غبار فریبنده سرمایه‌داری افسارگسیخته فروکش کند، مردم دنیا می‌فهمند برای زندگی بهتر چاره‌ای جز توسل به مارکس و انگلیس ندارند . او روی دیوار اتاقش یک عکس قاب شده از مارکس داشت، یک نقاشی پرتره از چه گوارا؛ درعین‌حال وقتی جای دعوت می‌شد، کت‌وشلوار می‌پوشید و صورتش را شش‌تیغه می‌کرد و آن‌قدر به خودش عطر می‌زد که از شش فرسخی می‌شد تفاوت ادکلن های گران‌قیمت و عطرهای فیک را تشخیص داد. گاهی فکر می‌کرد زن مناسب برای او زنی است که اتو کردن را خوب بلد باشد، دوست من آن‌قدر که خط اتوی پیراهن‌های سفید ساده است را مهم می دانست، اعتنایی به گرسنگی کودکان آفریقایی نداشت. بااین‌حال هیچ‌کس نمی‌توانست تعلق‌خاطر او را به اردوگاه چپ انکار کند ؛ تعلقی که نتیجه مطالعات عمیق بلندمدت بود، نه خام طبعی‌های جوانانه. در سینما شغلی وجود دارد به اسم طراحی لباس. من مدعی سینما شناسی نیستم، اما می‌دانم در پوشش ظاهری هرکسی رگه‌های از شخصیت پنهان او باید وجود داشته باشد. مثلاً طرز لباس پوشیدن و آرایش موی تراویس بیکل در "راننده تاکسی" باروحیه شورشی او آن‌قدر تناسب دارد که تماشاچی نیمی از راه شناخت کاراکتر آن راننده کله‌خر عاصی را با دیدن تیپ و قیافه‌اش طی می‌کند؛ درست همان‌طور که نوع خاص بارانی جف کاستلو در "سامورایی" ملویل، معرف شخصیت منزوی و ساکت آلن دلون به‌عنوان یک قاتل حرفه‌ای است . نمی‌دانم "مرد عوضی" هیچکاک را دیده‌اید یا نه. ابتدای فیلم هنری فوندا در نقش نوازنده یکی از این کلپ های شبانه ، بعد از پایان ساعت کار، وقتی روی یک صندلی‌های مترو نشسته، روزنامه توی دستش را باز می‌کند و با دیدن یکی از صفحات آگهی لبخند می‌زند. دوربین صفحه را نشان می‌دهد: خانواده جمع‌وجور چهار نفره ای که کنار هم ایستاده‌اند. جادوی تصویر و مهارت شخصیت‌پردازی استادکار خودش را می‌کند و ظرف چند ثانیه ابعادی از شخصیت هنری فوندا نمایان می‌شود: مردی معمولی ، بالباس‌های معمولی، با وضع زندگی معمولی و خانواده‌ای معمولی‌تر؛ مردی که بعد از کار ناچار است از مترو برای رسیدن به محل سکونتش استفاده کند. آن لبخند، آن نگاه عمیق، آن چشم‌های مظلوم و آن صورت مهربان تورفته به‌تمامی فوندای بیچاره را قرار است به‌زودی درگیر یک چالش خانمان‌برانداز شود، به مخاطب فیلم معرفی می‌کند. این یعنی طراحی درست میزانس در فیلمی که احترام به شعور بصری تماشاگر را بر خود فرض می‌داند؛ آن‌هم دقیقا در موقعیتی که همه‌چیز سرجای خودش قرارگرفته است.

taxi-driver-40-1200-1200-675-675-crop-000000

به تعبیر حافظ:"خوش به‌جای خویشتن بود این نشست خسروی/ تا نشیند هرکسی اکنون به‌جای خویشتن". سینما همان‌قدر که در ارائه فضای جدی دستش باز است، در نمایش کمیک بی‌تناسبی‌ها هم ید طولایی دارد، چیزی که می‌شود اسمش را گذاشت موقعیت شیر گاو پلنگ. مثلاً لباس‌های گل‌وگشاد چاپلین با آن شکل راه رفتن مضحک مال دنیای کمدی است، همان‌طور که ایستادن هاردی چاق‌وچله در کنار لورل دست‌وپا چلفتی لاغر مردنی مسخره به نظر می‌رسد. حالا به اطرافتان نگاه کنید و به مقایسه بپردازید؛ اگر دیدید توی کافه‌های روشنفکری که دیواره‌هایش با عکس نویسندگان و شاعران تزئین شده، پیتزای پپرونی می‌فروشند و در قهوه‌خانه موزیک راک پلی می‌کنند و خانم‌ها با کفش پاشنه‌بلند به کوهنوردی می‌روند و رئیس‌جمهورها با کاپشن روی مبل‌های استیل می‌نشینند و دانشجوهای معترض شورشی با پاییون به مراسم عروسی می‌روند و روزنامه‌نگاران سرویس اندیشه در صفحه اینستاگرامشان عکس صبحانه و نهار و شامشان را با دیگران شیر می‌کنند، شک نکنید دسته جمعی داریم در یک فیلم کمدی دیوانه‌وار زندگی می‌کنیم؛ کمدی حیرت‌انگیزی که گاهی به‌شدت شبیه زندگی است. 

 

 

[این یادداشت در هفته نامه «کرگدن» منتشر شده است.]

iranart

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رابرت دنیرو استایل طراحی لباس فیلم راننده تاکسی حافظ شیرازی چاپلین
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین