کد خبر: 35405 A

گریه هادی سیف پس از تماشای نقاشی مرجان شکری/شگفتا از جلال رنگ های محدود/ خـویشتن را در تماشای تابلویی می‌دیدم سرشار‌ از‌ رؤیایی‌ دور و دراز

گریه هادی سیف پس از تماشای نقاشی مرجان شکری/شگفتا از جلال رنگ های محدود/ خـویشتن را در تماشای تابلویی می‌دیدم سرشار‌ از‌ رؤیایی‌ دور و دراز

عجب‌ آن‌که تنها دورنگ سربی و سیاه ایـن‌ روایـت‌ عاشقانه‌‌ را فاش می‌کنند؛سربی که رنگ دل‌تنگی‌هاست‌ و سیاه‌ که‌ سوگی مکرر اسـت.

ایران آرت : هادی سیف محقق و پژوهشگر شناخته شده هنرهای تجسمی دو یادداشت جالب درباره نقاشی های مرجان شکری نوشته است.

او در دیدار از نمایشگاه "سماع پروانه ها" خانم شکری در گالری شیرین، آثار او را در گالری آرت سنتر هم دنبال می کند و دو یادداشت پیاپی درباره این نقاش جوان در روزنامه شرق می نویسد.

به مناسبت برپایی تازه ترین نمایشگاه مرجان شکری که این روزها در گالری چهار دایر است، بخش هایی گزیده از این یادداشت ها تقدیم حضورتان می شود.

آقای هادی سیف در یادداشت نخست نوشته اند:

آشنایی من با نقاشی‌های مرجان شکری برمی‌گردد به نزدیک‌ دو سال پیش،آن‌هم‌ در نمایشگاه انـفرادی نقاشی به نگارخانه شیرین با عنوان‌"سماع پروانه‌ها"؛ عنوانی که‌ برایم جذاب بـود و سؤال‌برانگیز‌.

پنـداری که در دیدار و تماشای نقاشی‌های مرجان شکری، خیلی زود به‌یقین مبدل شد،با این‌ تفاوت‌ عمده و آشکار که مرجان شکری،در نقاشی‌هایش،پروانه‌ها را خوانده است دریکی شدن با انسان طالب پرواز و رهایی و وصل.

شگفتا که شور و وجد پنهان‌ و آشکار در نقاشی‌ها،مرا به حیرت و بی‌پرده،تحسین‌ واداشت.

و چشم دل من که هر دم به هر تـابلویی وا مـی‌شد به‌ حضور‌ آدم‌های‌ پروانه‌ صفت،که جان جانان را‌ سپرده‌‌ بودند‌ به شوق رهایی،به آرزو و امید پروازی درراه‌ وصل و وصال،اما دریغ و درد،از باور و تماشای بال‌های‌ شکسته و سوخته و پرپر‌ شده‌،از‌ پاهای مانده در گـل‌ درمـاندگی‌ها و حـرمان‌ها!

و چه از‌ سر‌ باور اندیشه و آرمـان نـقاشی جـوان،تحسین کردم‌ مراتب ادای دین او را که در حد بضاعت و معرفت،بی‌پروا، پرده‌ از‌ نادیدن‌ها‌ پر کشیده بود و راوی رنج و سرمستی طالبان‌ وصل وصال حضرت‌ دوست شـده بـود.

مرجان شکری

شـنیدم نقاش در تدارک برپایی نمایشگاهی است در آغاز مهرماه بـا نـگاهی تازه و تجربه‌ای نوین‌.چگونه؟

از قرار‌ کیومرث‌ منشی‌زاده سال دیده،شاعر با قریحه معاصر،که‌ خواندن شعرهای رنگین‌ و به‌ طنز آلوده اش را هـمیشه دوسـت‌ داشته و دارم،باری،در دیدار اثری از مرجان شکری،چنان‌ تحت تأثیر‌ خلاقیت‌ او‌ قـرار می‌گیرد که خود پیشنهاد می‌دهد نقاش پاره‌ای از سروده‌های او را‌ به‌ نقش‌ و رنگ درآورد و باهم نمایشگاهی را برپا کنند،حاصل هـمرهی نـقاش و شـعر. نخست از‌ نقاشی‌ مجران‌ شکری یاد می‌کنم،با الهام از این‌ سروده کـیومرث مـنشی‌زاده:

باران بود که بندآمده‌ بود

در بود که بازمانده بود

او بود که رفته بود

آنچه در‌ تـماشای‌ نـقش‌آفرینی‌ از سـروده برایم سزاوار تحسین بود،مراتب رهایی نقاش از رسم و شیوه رایج در‌ به‌‌ نـقش و رنـگ درآوردن عـینی و آشکار تصویر ذهنی شاعر بود. نقاش ضمن همدلی و بسا‌،همرهی‌ با‌ سروده شاعر،خـالق‌ فـضایی شـده بود به‌مراتب فراتر از حس و روایت عاشقانه شاعر!

من‌ که‌ در تماشای نقاشی مرجان شـکری،خـویشتن را در تماشای تابلویی می‌دیدم سرشار‌ از‌ رؤیایی‌ دور و دراز . باران که‌ سیلی شده بود، در جایی غریب و نـاشناخته، با درهـایی‌ باز‌ و بسته‌ و ردپاهایی‌ به‌جامانده و ازمیان‌رفته،پنداری که‌ نقاش راوی رفتن تنها‌ آدم شناخته‌شده شاعر نیست،بل او،به‌ آمد و رفت آدم‌های دیگری اندیشیده است،دررفتن از‌ درهـایی‌‌ بـاز!

حـکایت زندگی،دمی به انتظار آمدن و دیگر دم در غم‌ رفتن‌!

عجب‌ آن‌که تنها دورنگ سربی و سیاه ایـن‌ روایـت‌ عاشقانه‌‌ را فاش می‌کنند؛سربی که رنگ دل‌تنگی‌هاست‌ و سیاه‌ که‌ سوگی مکرر اسـت.

شـعر را از زبـان کیومرث منشی‌زاده شنیدم؛چه زیبا‌،چه‌ ساده‌ و با پیام:

یک روز‌ ماهی‌ قرمز از‌ آب‌ سبک‌تر‌ خـواهد شـد

وقـتی ماهی قرمز را‌ از‌ پنجره به باغ پرتان خواهد کرد

آن روز ماهی قرمز،دیگر نـه‌ قـرمز‌ است،نه ماهی.

و مرجان شکری،که‌ ماهی را در آبی‌ نیلگون‌ بحری بیکرانه‌ نقاشی کرده است‌،ماهی‌ قـرمزی بـا باله‌های زخم‌دیده و به خون آغشته.ماهی قرمزی که از سویی‌ در‌ تکاپو و جـنبش‌ اسـت،برای رهایی‌ از‌ چنگال‌ سرنوشت محتوم مرگ‌ و نـیستی‌‌ و،از دیگر سوی،چـنان است‌ در‌ دید تماشاگر،که انگاری‌ چاره‌ای جـز قـبول واقعه تسلیم ندارد.

با این‌روی،من ماهی قرمز‌ را‌ هم سرخ دیدم و هم ماهی،آن‌هم‌ نه در‌ باغی‌ سبز‌،که در بـاغ آبـی‌ همیشه مـونس خـیال نـقاشی، باغی همیشه‌بهار به یمن‌تّری آب.

مـرا در ایـن نگرش،قصد‌ جستن‌ رابطه مستقیم میان شعرهای‌ کیومرث منشی‌زاده‌ و نقاشی‌های‌ مرجان‌ شـکری‌ نـیست‌،بل آنچه‌ به‌ شوق‌ آورده خیال و بـرداشت مرا،دریافت دو اندیشه و خـیال‌ مـتفاوت است،که باری در پیامی مـشترک:جـلال‌ بخشیده‌اند‌ احساسی‌ مالامال از همرنگی و همدلی و همراهی را.

رضایت‌ منشی‌زاده‌ را‌ من‌ در‌ نگاه‌ سرتاسر شوق او بـه نـقاشی‌ها شاهد بودم و در مقابل،سربلندی نـقاشی جـوان را در ارجـ‌ نهادن به سـروده‌های شـاعری از نسل دور؛و از کجا که هـمراه‌ بـا‌ فخری در ادای دین به سالیان سال سروده‌های فراموش‌شده شاعر،که می‌تواند در مقام معلمی نـقاش بـرایش باری از رسالتی خطیر را سبب‌ساز شود.

و دیـگر آنـ‌که،اشارتی داشـته بـاشم‌ در‌ تـماشای نقاشی چشمی‌ به وسـعت آبی آسمانی یا که دریایی بخروش،چشمانی‌ وا شده،با عالمی حسرت و بیم و گریه و شوق.

چـشمی کـه آن‌چنان گریان است که اشک،نـه قـطره‌ اسـت‌ و نـه غـلتان،دگرباره روان سیلی اسـت،بـی‌امان موجی است در خروش و در غوغا،عجب به دنیای ناآرام و بی‌قرار نقاش‌ جوان،حال حالیِ،در‌ برداشت‌ از کدامین سروده کـیومرث‌ مـنشی‌زاده‌،اصلاً‌ دیگر برایم مهم نبود و نیست.

اول‌بار اسـت کـه درمـی‌یابم هـر چـشمی چشمه‌ای است همیشه‌ پرخروش،تا تو به کدامین دل بیدار شده گریه‌ کنی‌ در رها شدن‌ از‌ بند‌ تلخ‌کامی‌ها و نامرادی‌ها،باورها و ناباوری‌ها؛چشمی که‌ اشک همچو پرده‌ای حجاب می‌کشد بـر راز و رمزهای ناگفته‌ و فاش نشده.

در تابلویی دیگر نگاه چشمان خمار یار،نگارگر غریب‌ قاجاری مرا سرمست واداشت‌ به‌ ره و راه جستن به یادهای‌ از خاطر رفته در تلفیق آگاهانه نقاش با جهان پیرامون خود، عـالمی خـاموش در نگاهی خاک شده افتاده در دنیای سرتاسر تشویش و بیم و هول نقاش‌ جوان‌.

خوش دارم‌ این یادداشت را با مرثیه‌ای به پایان برسانم‌ درهم دلی و هم‌آوازی‌ام با غریب نزی در ناکجاآباد بودم‌ نقاشی‌.زنـی بـا گیسوانی پریشان و به باد سپرده در ته اقیانوسی، یا‌ که‌ در‌ دل آسمانی آبی،زن که دست‌هایش را به پناه‌ چشمان به خون گریسته‌اش سپرده است،عجب بـه ‌‌اشـکی‌ که‌ از لابه‌لای انگشتان زن فوران زده اسـت.

اسـم این تابلوی نقاشی را من‌ اگر‌ قرار‌ نام‌گذاری داشتم،مرثیه بی‌کلام می‌گذاشتم،به نقش و رنگ درآوردن سروده‌ای با گل‌واژه‌های رنگ و قافیه رنج‌،هیچم خوش نداشتم به‌وقت‌ تماشای این تابلو ردپای سـروده‌ای را بـگیرم؛خودش‌ شعر بود،فریاد بود‌،خموشی‌ بود،طغیان بود،تسلیم بود.

بی‌اختیار از تابلو فاصله گرفتم.تاب دیدارش را دیگر نداشتم.میان راه برگشتن به خانه،چه نم بارانی می‌بارید با عطر بـرگ‌های خـشکیده،بوی خوش خاک‌.دلم می‌خواست‌ به‌دوراز چشمان محرم و نامحرم گریه کنم.دلم گرفته بود. گریستم.آرام شدم.

هادی سیف

هادی سیف: نخستین جسارت مرجان شکری استقلال ذهن و اندیشه است

هادی سیف در یادداشت دوم نوشته است:

دراز ایامی است که با سروده‌های شاعر رنگین کلام و طناز پیام، کیومرث منشی‌زاده، همچون دل‌شیفتگی‌هایم به دیگر اشعار شاعران نو پرداز زندگی کرده‌ام. با این روی، حاشا فرصتی پیش‌آمده باشد، در ستایش شعر معاصر سرزمینم، زان جمله وصف اشعار کیومرث منشی‌زاده، عجب دارم، حالیه و همره و همراه نقاشی‌های "مرجان شکری" هم پاره‌هایی از سروده‌های کیومرث منشی‌زاده دل‌شادم کرده است و هم تابلوهایی برتافته از این اشعار حاصل خلاقیت تحسین‌برانگیز مرجان شکری، نقاشی برخاسته از سالیان سال تعلم در نقاش‌خانه دیرینه رفیق نقاش و تندیس گرم "تاها بهبهانی" که نقش‌آفرینی‌هایش را همیشه ارج گذاشته و صاحب دلی‌اش را باور داشته‌ام.

بی‌پرده و فاش می‌نویسم که از سرانجام همرهی و همدلی میان سروده‌های منشی‌زاده و نقاشی‌های مرجان شکری به وجد آمدم، تنها نه به دلیل جلال نقش و رنگ‌های نقاش در تجلی سروده‌های شاعر، که تحسین خویش را به‌پاس آشتی و رابطه از سر احترام و اعتقاد نقاش جوان به سروده‌های شاعری از نسل گذشته و بسا ازیادرفته پیشکش این رویداد سزاوار تأمل می‌کنم!

چراکه به همه گاه ایام انتظار آن داشته‌ام که لااقل نسل صاحب‌ذوق معاصر ره روی کند، تجربه‌های گران نسل پیش از خود را در عرصه‌های گوناگون هنر و فرهنگ دیارم، آن‌هم در شرایطی که از رجعت اغلب آنان به ارجمند میراث تبار هنرآفرین و فرهنگ مدار، بی‌پرده و فاش چشم امید دراز ایامی است بربسته‌ام!

من، اما، در نگاه به نقاشی‌های مرجان شکری با الهام از سروده‌های کیومرث منشی‌زاده، جسارت نقاش را نخست، در استقلال ذهن و اندیشه و ذوق آفرینی‌هایش تماشاگر شدم و زان پس، شگفتا در جلال رنگ‌هایی محدود، گاه حتی تک‌رنگی با روشنی‌ها و تیرگی‌های رنگ، به‌طور مثال جلال رنگ‌های آبی و سرخ و سبز و سیاه، بالطافتی از جنس سروده‌های منشی‌زاده. تردید و احتیاط داوری را در مقام منتقدی همیشه گریزان از سهل پسندی، به کناری می‌نهم، مرجان شکر نقاش جوان را خسته نباشی جانانه‌ای می‌گویم و به استمرار این نگاه و نگرش میان دو نسل از قبیله شعر و نقاشی امیدوارم و سخت‌دل بسته‌ام!

 

هادی سیف گالری چهار مرجان شکری
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین