کد خبر: 17924 A

از مونالیزا تا سوفیا لورن در شهرى که تاکسى در آن بى‌معناست / چگونه یک شهر با هنر رویایى مى‌شود؟

از مونالیزا تا سوفیا لورن در شهرى که تاکسى در آن بى‌معناست / چگونه یک شهر با هنر رویایى مى‌شود؟

حسین عبدالهاشم‌پور - ... جایى که مى توان لمید و یک نفس راحت کشید...

ایران آرت:

١- مى گویند همه رازهاى لبخند "مونالیزا" یک سو، این آرامشش یک سو؛ فلورانسی‌ها مى گویند این همان آرامش اساطیرى ست که شهرشان به فرزندانش هدیه می‌دهد؛ راستش چندان هم بیراه نمی‌گویند، کافى ست در آن قدم بزنید و از معمارى و انرژی‌اش نوش کنید، خودتان خواهید گفت آرمان شهر همین جاست؛ از همین روست که همه پاى پیاده می‌خرامند تا از زمین به اندازه آسمانش نصیب برند.

اینجا تاکسى بى‌معناست؛ از مونالیزا و سوفیا لورن تا پیرلو و فرانچسکو توتى

٢- فلورانسى می‌گوید ما وقتى مادرانمان رو پاهایشان ایستاده‌اند به دنیا می‌آییم، تمام زندگى روى پاهاى مان راه می‌رویم و روى پاهاى مان می‌میریم، تا همه چیز شهرمان را ذره ذره و با همه وجود درک کنیم؛ براى همین تنها وسیله نقلیه‌مان در این زندگى همین پاها و البته دوچرخه‌های مان است؛ او که پیرمرد صاحب رستوران "سانتا کروچه" همسایه کلیساى معروف به همین نام است، مانند دیگر ایتالیایی‌ها وقتى شروع به صحبت می‌کند معلوم نیست چه زمانى از سخن گفتن باز می‌ایستد، عین رادیو مداوم می‌گوید اما شیرین می‌گوید؛ و باز مثل همشهریانش با همه وجود تمامى اعضاى بدنش هنگام حرف زدن در جنب و جوش‌اند به خصوص دست‌هایش؛ و دقت کردم دیدم هر چند کلمه یک بار "گراتسیا"، "سى، سى، سى" و صدالبته "بونجورنو" را به خورد من و دیگران می‌داد. می‌گوید: "در منطقه مرکزى شهر اصلاً ماشین‌ها را راه نمی‌دهند و نیاز به مجوز دارد که به این سادگی‌ها نمی‌دهند، دیگر اینکه چون بافت این مناطق غیر قابل تغییر است خانه تازه‌اى ساخته نمی‌شود و تغییر در حد تعمیرات است و بس؛ او می‌گوید قدرت خرید یک "بى ام و " را دارد اما بخرد با آن چه کند، فلورانس را باید قدم زنان رفت با اتومبیل فقط این خوشى را با سرعت از دست می‌دهید"؛ و صدایى شبیه ویژ از خودش در می‌آورد و دستش را به علامت سریع ردن شدن از راست به چپ می‌برد؛ حالا دیگر انگلیسى به شدت دست و پا شکسته او شدیداً لهجه ایتالیایى پیدا کرده و فهمیدنش خیلى سخت شده، حتى فکر می‌کنم دیگر کاملاً ایتالیایى حرف مى زند اما آنقدر پرانرژى و باهیجان در حال حرف زدن است که همین حالتش را دوست دارم و دلم نمیاد آن را قطع کنم؛ دیگر کمتر جایى در دنیاست که آدم‌ها اینقدر براى حرف زدن با هم وقت بگذارند، انگار لطافت هنرى شهر به روح مردم این دیار رخنه کرده و سرشت انسانی‌شان را دم دست نگاه داشته است؛ ایتالیایی‌ها واقعاً از آخرین بازماندگان مردمان خونگرم زمین‌اند. به پیرمرد مى گویم ایرانی‌ها از فیلم‌های کلاسیک ایتالیایى خاطره‌ها دارند، می‌گوید: "ما هم "؛ شاید هم گمان می‌کنم چنین گفته باشد، اما وقتى در ادامه با حسرتى از گذشته حرف مى زند که در می‌یابم حتماً او هم دلتنگ سینماى سیاه سفید کشورش است؛ هالیوود را با تمسخر خاصى تلفظ می‌کند تو گویى می‌گوید بالیوود؛ و اضافه می‌کند:" مارچلو ماسترویانى را بارها و بارها دیده است، به کوچه روبرو اشاره می‌کند که مثل همه کوچه‌های فلورانسى باریک، مارپیچ و لبریز از راز و رمز و تاریخ‌اند، در پشت صحنه دو فیلم او را دیده؛ او می‌گوید با سوفیا لورن عکس دارد و یکى از خانه‌های او اینجاست، نمی‌دانم چه قدر حرف‌هایش مستند است اما شورى گرفته که با آکتورهاى فیلم‌های ایتالیایى مو نمی‌زند... نام ده‌ها فیلم را می‌برد که لوکیشن شان فلورانس بوده اما چنان زده کانال ایتالیایى که متوجه نمی‌شوم، همین قدر فهمیدم که گویا دو سه فیلمى که در اسکار و کن و ونیز درخشیده‌اند در فلورانس ساخته شده‌اند.

او همچنان در حال گفتن است که از میز کنارى مان که چند جوان ایتالیایى پرشور، نوشیدنى شهرشان را می‌نوشند و با صداى بلند گپ می‌زنند و می‌خندند نام "فرانچسکو توتى" و "پیرلو" (دو فوتبالیست ایتالیایى) را که می‌شنود، ناگهان از جا می‌جهد و با گفتن "گراتسیا" شصتش را به نشانه "عالى" به ما نشان می‌دهد و به بحث آن‌ها می‌پیوندد تا لابد سر تیم فوتبالش بى کلاه نماند...

شهرى با طعم "پدرخوانده" و نقاشى بر سنگ فرش

٣- رم زیباست اما با ضرورت‌های یک پایتخت، روح خرامیدن‌های عاشقانه، کوچه گردى و ماجراجوبى در آن زنده به گور شده است؛ شاید چاره اى هم نباشد؛ اما فلورانس خلاصه زیبایی‌های رم را با سبد نایابى از آرامش به شما هدیه می‌دهد؛ در فلورانس همه سرگیجه‌های بشرى می‌ایستد و می‌توان در یک کافه لمید و نفس راحت کشید؛ تردیدى ندارم که این حس زیبا که امواج انسانى را به این ساحل زیباى آرمیدن می‌رساند مرهون بافت شگفت انگیز معمارى و جریان سیال هنر در شهر است؛ بى جهت نیست " داوینچى و مونالیزا" فرزند این شهرند؛ اینجا هر روز نقاشان در پهنه کوچه مشغول کارند و برخى بومشان سنگ فرش‌های خیابان است و اثرى فیگوراتیو را براى یکى دو ساعت بر کف خیابان ترسیم می‌کنند و نانشان در می‌آید؛ شب‌ها موزیسین‌ها آلبوم‌هایی که تازه منتشر کرده‌اند را روى یک سه پایه معرفى می‌کنند و مردم را به شنیدن قطعاتى از آن میهمان می‌کنند هر چند که اوضاع موزیسین‌های دوره گرد سکه تر است، آن‌ها شب را تا نیمه می‌نوازند و شاید یکى در میان "پدرخوانده" را به خواست مردم بنوازند و روزگار را به لحظه خوش می‌گذرانند.

راز یک شهر

٤- فلورانس برگزیده یونسکو است و همه شهر به عنوان اثر هنرى ثبت جهانى‌ست؛ آرى در این شهر بافت فرسوده کوبیده نمی‌شود تا بلند مرتبه‌ها آسمان را خراش دهند؛ فروش تراکم، ساختمان‌هایی با نماهاى محیرالعقول، یک طبقه بیشتر می‌سازیم جریمه‌اش را می‌دهیم و ... از این خبرها نیست، مهم‌ترین برندهاى سراسر دنیا در خیابان‌های فلورانس به صف‌اند و با قالب معمارى این شهر خود را تطبیق داده‌اند و هیچ یک به این بهانه که در دنیا خاص‌اند نتوانسته‌اند آسیبى بر این قامت رعنا خدشه‌اى اندازند، اینجا هنر به همه دلایلى که رفت حرف اول و آخر را مى‌زند... آرى، این شهر با هویت هنری‌اش پول می‌سازد به یقین صدها برابر شهرهاى ما که به امید سرمایه‌آفرینى، با هویت فروشى از دست رفته‌اند، همه جا شبیه تهران می‌شود و تهران شبیه ناکجاآبادى که هر جایش شبیه جایى ست غیر از آن ایران که می‌شناختیم!

 

حسین هاشم پور حسین عبدالهاشم پور
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین