کد خبر: 7151 A

مرور صدر اخبار هفته؛ از کودتا و حصر هفته تا آقای هنجارشکن و زنان ممنوعه!

مرور صدر اخبار هفته؛ از کودتا و حصر هفته تا آقای هنجارشکن و زنان ممنوعه!

هفته‌ای که گذشت، چند واقعه جنجالی به صدر اخبار آمد.

ایران‌آرت: هفته‌ای که گذشت، چند واقعه جنجالی به صدر اخبار آمد. ایمان عبدلی در سایت برترین ها به این اخبار نگاهی انداخته که برخی از ان ها را در ایران آرت مرور می کنیم.

 

بهناز جعفری یا «جدال هفته»
بهناز جعفری در جلسه پرسش و پاسخ سریال «زیر پای مادر» با یک خبرنگار وارد جدل لفظی می شود و با عباراتی نامتعارف همه را شگفت زده می کند، در این رابطه تقریبا تمام واکنش های بی ربط و با ربط در با توجه به جایگاه صنفی اتخاذ شد، یعنی محض رضای خدا و انصاف هیچ بازیگری طرف خبرنگاران نگرفت و البته در آن سمت هم چنین اتفاقی نیفتاد! واکنش های بی ربطی مثل فایل های صوتی رامبد جوان که از فرط بی ربطی صفر کشکولی را هم میان ماجرا آورد، یکی دو تا نبود. حامد بهداد پست گذاشت، شهاب حسینی در نشست خبری نمایش «اعتراف» از جعفری حمایت کرد. روزنامه نگارها هم بیانیه و امضا و از این داستان ها که دیده ایم و خواهیم دید. دسته بندی و کلی گویی آفت این جدل شد مثل نمونه های مشابه هیچ کدام از طرفین دقیق و روشن اظهار نظر نکردند، چرا؟
چون هیچکدام از آدم های درگیر ماجرا از لحاظ هویتی احساس کاملی نداشتند و سعی کردند با بسته شدن به یک گروه هویت خودشان را تثبیت کنند در واقع حمایت حامد بهداد بیشتر از آن که کمک کننده ماجرا باشد ارضای نیاز بهداد است که یعنی ببینید من در دسته ی  بازیگرها هستم و الان وقت عرض اندام است متقابلا منی که اینجا منفک از فضای مطبوعاتی هستم در گوشه ای از «برترین ها» هفته ای یک بار کلمه خرج می کنم هم اگر بدون اعتقاد موضع گیری کنم طرف آن خبرنگار را بگیرم بیشتر حسی از کمبود هویت خودم را ارضا کرده ام که یعنی ببینید من به دسته ی خبرنگارها تعلق دارم.
یک هفته و چند چهره

خلط مبحث هم که اصلا پیشه ی همه ی ماست. یکی گفت بهناز جعفری را رسانه ها ستاره نکردند که وام دار آن باشد راست هم می گفت انصافا بهناز جعفری به آن معنا سلبریتی نیست. او بازیگر با استعداد و پرتلاشی است که موقر و متین پیش رفته و از همین جهت به هیچ رانت و رسانه ای وصل نیست. به قولی پول نداده که روی جلد باشد و با به خاطر چشم و ابرو دلبری نکرده، اما فرض سلبریتی نبودن که دلیلی به بی نیازی به رسانه ها نیست. اصلا همین شان و کیفیت کاری خانم جعفری را چه کسانی جز رسانه ای ها روشن کرده اند؟ گاهی فکر می کنم این گسترش صفحات شخصی مجازی بازیگران و فوتبالیست ها دچار توهم کرده که خب چه کاری است با اهالی رسانه در ارتباط باشیم؟ ما به آن ها بی نیازیم، وقتی در دایرکت با مخاطب ارتباط مستقیم می گیریم! راست می گویند اما مگر غیر از این است که هر بار خودتان دست به قلم شده اید با گاف های عجیب و غریب مضحکه خلق کردید؟ خب نمی توانید اشکالی هم ندارد، همان طور که فلان منتقد هیچ وقت بازیگر خوبی نشد، شما هم نمی توانید معرف خوبی برای کارنامه کاری تان باشید، چون خیلی هایتان برخلاف ظاهر پرجذبه و حرف های ادیت شده ی مصاحبه هایتان چیز زیادی درونتان ندارید و به عبارتی در حد خجالت آوری بی سوادید!
 بهناز جعفری وامدار رسانه ها نیست اما اگر همین چهارتا روزنامه و مجله هم نباشند چه کسی قدرت تشخیص سره را از ناسره دارد؟ باور کنید کار شما نیست حالا شاید همین چهار تا خمار و بنگی بتوانند آبرویتان را بخرند و چهره ی موجهی از شما نشان دهند!
اما ورای همه ی این ها  باز هم این حس نخوت آزاردهنده است این که در میان همه ی ما ریشه دارد گمان می کنیم با یارگیری و دسته بندی و خلط مبحث کرده افکار عمومی را به دست می گیریم و ترکتازی می کنیم. یعنی مردم و مخاطبان هر چه ما بگویند و هر طرف که شلوغ تر باشد را انتخاب می کنند چشم بسته دنبالش میفتند؟ البته که نه! یکی نیست بگوید که این متنی که نوشته می شود آن فیلم که ساخته می شود و اصلا هر اثری هنری و هر چه که در مواجهه با مخاطب است، دوباره از سمت ذهن و چشم و مخاطب بازتعریف می شود. اصلا سرنوشت دیگری پیدا می کند.
 همین متنی که به زعم من بی طرفانه است از سمت مخاطب بسته به پیش زمینه های ذهنی تعاریف گوناگونی پیدا می کند یا پذیرفته می شود و مورد تمجید قرار می گیرد یا رد می شود و تکفیر می شود و یا در یک حالت ایده آلی مخاطب با متن وارد گفت و گو می شود. حکایت این جنجال ها هم همین است افکار عمومی خودش می تواند حساب ها را جدا کند اگر که خیلی فضا مغشوش نشود و با تمام این حرف ها پرسشی که می ماند مختصر است و روشنگر؛ کداممان حاضریم جلوی جمع این گونه تحقیر شویم؟ کداممان؟
 
 
مصدق و کاشانی یا «کودتای هفته»
انتشار برخی اسناد راجع به کودتای 28 مرداد 32 ذهنیت عده ای را نسبت به آیت الله کاشانی عوض کرده تا پیش از این همراهی و همگامی کاشانی در جریان ملی شدن صنعت نفت با دکتر مصدق نشانی از همراهی روحانیت با تجدد تفسیر می شد. تجددی که از کت شلوار شق و رق دکتر مصدق بیرون می آمد، همان مردی که دعوای استقلال شرکت نفت را داشت تا از چنگ انگلیسی ها دربیاورد از این دیار بروند و...
 داغ ترین روز تابستان تمام سال ها؛ آن روز چرخش جمعیت! یک صبح تا شب چقدر می تواند الهام بخش باشد؟ این همه داستان و فیلم و مستند و تحلیل چرا روح جاندار آن روز را راضی نمی کند؟ مگر چه داشته که تاریخ از مرورش سیر نمی شود؟ بریتانیا، آمریکا و شوروی افتاده بودند به جان مملکت، یک نفر می خواست اختیارات علیحضرت را محدود کند، شکایات بریتانیای سود جو را در لاهه جواب بدهد و بعد این گونه تنها بماند؟ کاش اصلا این اسناد جعلی و دروغین باشد؟ اصلا مگر نمی شود که فرض گرفت کاشانی نامه نوشته بود که حواس مصدق را به کودتای احتمالی جمع کند و مصدق توجهی نکرده؟ برمبنای همان فرض مگر خودِ مصدق نبود که مختصر جواب داد: «مرقومه حضرت آقا وسیله آقا حسن آقای سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم. والسّلام»
یک هفته و چند چهره
بگذارید فکر کنیم مصدق آن قدر هم تنها نبود! گیریم که دکتر فاطمی (منادی جمهوری) را به دار آویخته بودند. گیریم که در حصر رفت! گیریم که آمریکا و شاه دمارش را در آورند، اصلا توده هم خیری نداشت، اما کاشانی که بود، مرجعیت بود. مردم به او اعتماد داشتند. بازار را پشت مصدق آورده بود. ما همه اش فکر می کنیم که مصدق خیلی تنها نبوده، این واقعیت تاریخی را نباید بر هم زد. آخر مگر می شود یک نفر آن قدر اساطیری و تراژیک باشد؟ قهرمان های سینما هم حداقل یک یاوری، یک معشوقه ای در کنار خود دارند، مگر می شود؟ اصلا چنین تنهایی و عظمتی با روح جهان امروز سازگار نیست با عقلانیت مدرنیته جور در نمی آید!
 نباید این اسناد را باور کنیم گرچه یرواند آبراهامیان در «تاریخ بین دو انقلاب» نوشته بود که مصدق پس از شکست انگلیس و شاه در سی تیر تند رفت و اصلاحاتش زیادی بنیادی شد و دست خیلی ها از منافعی که داشتند کوتاه شد، همان شد که دست شعبان بی مخ و بهمان مستشار خارجی روی هم رفت و مصدق شد دشمن مشترک!
مصدق تند رفته بود. نهادهای سنتی را از چرخه حکومت داری حذف کرد، در واقع چاه خودش را کند مردم کشش آن همه تجدد یهویی را نداشتند! آبراهامیان راست نوشته بود. دکتر فاطمی یکی بود، دردانه بود. پای مصدق ایستاد و به زنش گفته بود :« کودتا برای من مهم نیست، اون قولی که به آقای مصدق دادم برام مهمه»  ملکتاج گفته بود «بیا بریم پاریس بیا دارو ندارمونو بفروشیم و از این مملکت خراب شده فرار کنیم، بیا تمام پل های پشت سرمونو خراب کنیم و از این جا بریم و همه چیزو فراموش کنیم بهت قول میدم اگه هوای یه کشور دیگه بهت بخوره حالت جا بیاد و دنیا رو با چشم دیگه ای ببینی» کاش رفته بودند هم مصدق و هم دکتر فاطمی می گویند و اصلا کاش کاشانی را هم برده بودند، بیچارگی یکی از عوارض کودتاست، حتی برای نسل ها بعد...
 
 
بنیامین یا «هنجارشکن هفته»
انتشار قطعه «کبیر» توسط بنیامین بهادری واکنش هایی را از جانب علما و اهل فن بر انگیخت. موسیقیایی کردن ادعیه و آیات متبرک قرآن پیش از این هم سابقه داشته و چند سال قبل محسن نامجو هم دعای «مجیر» را در دستگاه های موسیقی ایرانی خوانده بود و البته در آن زمان هم سیبل انتقادات شد. این بار بنیامین «کبیر» را در یک بستر ریتمیک اجرا کرده، که داستان کمی فرق می کند. به هر حال روزی ربنای محبوب شجریان هم در دستگاه سه گاه خوانده شده و حالا زیباترین نغمه ی مذهبی است.
 موسیقی گاهی در انتقال پیام می تواند موثرتر و پیش برنده تر از کلمات عمل کند و این که قاطعانه همراهی موسیقی با ادعیه را رد کنیم شاید کمی خشک و خام باشد، در همه ی مذاهب و آئین ها و مناسک مذهبی موسیقی به کمک تاثیرگذاری کلام آسمانی آمده، چه در کلیسایی در رم باشد و چه در مسجدی در کوفه و هنگامه ی تعزیه اهل تشیع ایرانی باشد و چه یکشنبه های مقدس ارتدوکس ها در فلان کشور اروپای شرقی باشد.
یک هفته و چند چهره
موسیقی همواره کنار کلام آسمانی نشسته و چیزغریبی نیست و اگر اصولی باشد ترس تقدس زدایی هم همراه چنین همراهی نیست. علما و مجتهدین هم با این همراهی تا جایی که منجر به غنا نشود مشکلی ندارد، اما منوط به این که کلام واضح باشد و انتقال پیام تقویت شود نه که دچار خدشه شود و ریتم قطعه، سوار بر کلام و محتوا باشد. حساسیت از جایی ناشی می شود که آن تم آهنگین «مضمون» را تحت تاثیر قرار می دهد که انصافا در مورد قطعه ی بنیامین این اتفاق افتاده، وگرنه سال ها و دهه هاست در گوشه گوشه ایران ادعیه را در گوشه های مختلفی از دستگاه شور که در ذات خودش تضرع، التماس و خواهش دارد اجرا می کنند و آب هم از آب تکان نخورده! اصلا اعراب تحت تاثیر موسیقی ایرانی، عثمانی و یونانی ادعیه و مناسک مذهبی را اجرا می کنند، اما این چیزی که بنیامین در قطعه «کبیر» عرضه می کند نامفهوم و تا حدی مبتذل است. انصافا این بار با درجاتی از تحمل پذیری در میان علما مواجهیم که موجب شده چنین قطعه ای حاشیه هایی فراتر از این نداشته، این قطعه نه نوآوری دارد و نه خلاقیت نه مثل آن قطعه ی نامجو که تلاش می کرد فتحه و کسره کشدار را با کلام عربی همراه کند خلاقانه است.
 در واقع شکلی دم دستی از موسیقی غربی که در آن فواصل موسیقی شرقی وجود ندارد باعث شده ریتم برآن سوار شود و مضمون از وزن بیفتد. شاید تنظیمی خلوت تر و پرهیز از افکت های موسیقایی و اصلا گنجاندن ادعیه و کلام مقدس در دستگاهی مانند «سه گاه» یا «شور» منطقی تر باشد و آن هدف غایی از همنشینی موسیقی و کلام مذهبی انگیز محقق شود. یادمان نمی رود که بنیامین در ابتدا یک مداح بوده و از فضایی مذهبی شروع کرده اما شاید ناخواسته با انتشار چنین قطعاتی خلاف خواستگاه اولیه اش حرکت می کند و خب طبیعتا حساسیت برانگیز است.
 هر بار و در هر ماجرای این چنینی چهره اپوزیسیون مآب گرفتن دلیلی بر روشنفکری و انعطاف پذیری نیست. گاهی اصول بنیادین یک شیوه زیر سوال می رود، آن گاه همان اصل قائل به انعطاف پذیری، حکم می کند مقابل بدعت های مخرب ایستادگی کنیم. مخلص کلام این که بنیامین حتما نیت خیری داشته و خواسته رنگ و لعابی جذاب به یک دعای مذهبی بدهد اما نتیجه کار با آن نیت احتمالی سازگار نیست.
 
 
 
 
زنان ممنوعه یا «بنر هفته»
این که جماعتی برای ورود یا عدم ورد زنان تصمیم بگیرند و تز صادر کنند بدترین قول در حق زنان است. همان اتفاقی که برای نوازندگی زنان هم بارها افتاده است. اصولا دسته بندی زنان و صحبت کردن در مورد آن ها به مثابه یک اقلیت، شان آن ها را پایین می آورد، طبقه متوسط ایرانی متوجه این ماجرا شده و واکنش های مثبتی نشان نمی دهد از همین جهت حتی افراطی ترین احزاب اصولگرا هم تمایلی ندارند با مخالفان ورود زنان به استادیوم ها همراه شوند. والسلام.
 
یک هفته و چند چهره

 

 

محمد مصدق بنیامین بهادری بهناز جعفری جنجالی
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین