کد خبر: 3524 A

عکسی از رهبری که فقط من دارم

عکسی از رهبری که فقط من دارم

«سیدمحمود رضوی» بعد از ساخت سیانور بود که در میان مردم بیشتر شناخته شد؛ فیلم‌سازی که در کارنامه کاری‌اش آثاری چون «درباره الی»، «معراجی‌ها» و «ماجرای نیمروز» را با هم دارد.

ایران آرت:  هماهنگ کردن قرار با «سیدمحمود رضوی» کار سختی نیست، اما وقتی قرار نباشد از او درباره فیلم‌هایی که در چند سال گذشته ساخته بپرسی و بخواهی به خیلی قبل‌تر از سال‌های فیلم‌سازی‌اش بروی، ماجرا کمی فرق می‌کند. قرارمان بعد از یک هفته هماهنگی یک روز غروب در دفتر «سیمای مهر» شد. ما رسیده بودیم، یک ربع، نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه و در نهایت یک ساعت از زمان قرارمان گذشته بود، اما «سیدمحمود رضوی» نیامده بود! دیگر بعد از یک ساعت جویایش شدیم که فهمیدیم در شلوغی‌های پیش از نوروز تهران تصادف کرده است. با این‌حال خودش را رساند، مصاحبه با بیش از یک ساعت و نیم‌تاخیر شروع شد و به قدری به درازا کشید که برنامه‌های همه‌مان تغییر کرد! آن روز «سیدمحمود رضوی» از مدرسه رفتنش و اولین کارهایش در مشهد برای‌مان گفت تا ماجرای ازدواج و سربازی رفتنش. او تعریف کرد که با تجارت خانواده‌اش را ورشکست کرده و از وقتی به تهران می‌آید، با دوستانش در یک دفتر تولید فیلم‌های تبلیغاتی کار می‌کند. رضوی از فلسفه وجودی موسسه سینمایی‌اش صحبت کرد و گفت امروز بعد از ۹ سال کار در سینما پای همه فیلم‌هایی که در کارنامه‌اش دارد، می‌ایستد؛ همه‌شان حتی توقیفی‌اش.

اولین سوالمان درباره عکسی بود که به دیوار اتاقش آویخته شده، عکسی که تا به حال هم منتشر نشده است، اما سیدمحمود رضوی یک نسخه از آن را دارد و ماجرایش را این‌طور تعریف می‌کند:

ابتدا از عکس داخل اتاقتان بگوئید. این تصویر از رهبری را تاکنون جایی ندیده‌ایم. ماجرای خاصی دارد؟

ماجرا ازاین‌قرار است که سه سال قبل خدمت آقای خلجی مدیر روابط عمومی بیت رهبری رفته بودیم، من این عکس را بالای سرشان دیدم و گفتم چه عکس زیبایی است. به من گفت از این عکس فقط همین یکی هست. گفتم منم می‌خواهم! راضی شدند یک نسخه از آن عکس به من بدهند ولی به‌شرط عدم انتشار و عدم تکثیر. من هم قبول کردم و از آن زمان تا حالا عکس اینجاست.

داستان خود عکس را هم می‌دانید؟ چون عکس خاصی است.

بله خودم هم پرسیدم، چون عکس خاصی است و می‌دانم آقا عکسی با این موقعیت ندارند، از صندلی و نحوه نشستن مشخص است که فضای دفتر ایشان نیست. به من گفتند عکس در دیداری گرفته‌شده که آقا برای دیدار به مشهد رفته‌اند، اگر اشتباه نکنم سفر نوروزی بوده، آقای اردوغان ایران بوده و برای دیدار با آقا آمده بوده است. در این تصویر آقا منتظر ورود آقای اردوغان است.

از ابتدا شروع کنیم، سید محمود رضوی در کجا به دنیا آمده، کجا مدرسه رفته و اصلاً چطور وارد بازار کار شده است؟

من متولد ۵۹/۶/۳ در مشهد هستم. در خانواده‌ای کاملاً مذهبی متولد شد، خانواده مادری‌ام واعظ شهیدی هستند و از روحانیون قدیمی مشهد محسوب می‌شوند. خانواده پدری هم مذهبی هستند، اما اصالتاً آذری هستند و پدرم از ۵-۶ سالگی در مشهد بزرگ‌شده و این کوچ به دلیل کار پدربزرگم که تجارت بوده، اتفاق افتاده است. در ابتدا هم کارشان واردکردن کالا از آذربایجان بود.

چه سالی محصل بودید؟

سال ۶۴ کلاس اول دبستان را شروع کردم، یعنی ۵ سالگی.

چرا این‌قدر زود؟

احتمالاً خیلی اذیت می‌کردم و می‌خواستند زودتر به مدرسه بروم. سر کلاس رفتم و از همه هم کوچک‌تر بودم و تنها می‌توانستم پشت میز اول بنشینم. تابستان سال بعد کلاس دوم را خواندم و سال ۶۵ کلاس سومی شده بودم. ارتحال امام که سال ۶۸ بود، من کلاس پنجم بودم و امتحانات نهایی برگزار می‌شد. سال ۷۴ هم دیپلم گرفتم. ولی ادامه تحصیل ندادم!

تابستان سال بعد کلاس دوم را خواندم و سال ۶۵ کلاس سومی شده بودم. ارتحال امام که سال ۶۸ بود، من کلاس پنجم بودم و امتحانات نهایی برگزار می‌شد. سال ۷۴ هم دیپلم گرفتم. ولی ادامه تحصیل ندادم!

چرا درس را رها کردید، این‌قدر ناگهانی؟

من ریاضی‌ام خیلی خوب بود و در حفظیات اصلاً خوب نبودم. در دوره دبیرستان با اصل درس مشکل داشتم؛ اینکه چرا باید درس بخوانم؟ چون همه تصورم این بود که من هم شغلی مانند پدرم خواهم داشت، پس درس به چه کارم می‌آید! درس‌های دیگر را دوست نداشتم و می‌گفتم هرچه بخوانم، در نهایت باید در حجره پدر کار کنم. البته این استدلال را پدرم اصلاً قبول نداشت.

یعنی می‌خواستید کاسبی کنید؟ کار می‌کردید؟

من از سال دوم دبیرستان کار می‌کردم. پدرم بُنک‌دار مواد غذایی بود، من را خیلی اطراف خودش راه نمی‌داد و می‌گفت باید درس بخوانی. عموی من هم همین کار را داشت و در آن زمان من فکر می‌کردم پدرم خبر ندارد، اما بعدها فهمیدم که بااطلاع خود پدرم بوده؛ من جنس‌ها را از عمویم می‌گرفتم و می‌فروختم. سال دوم دبیرستان موتورگازی داشتم؛ مدرسه می‌رفتم، اتحادیه انجمن‌های اسلامی و بسیج را هم در برنامه کاری داشتم که گهگاهی پول لازم داشتم که سعی می‌کردم تا جایی که می‌توانم از پدرم پول نگیرم، برای همین کار هم می‌کردم؛ دراین‌بین تنها کاری که انجام نمی‌دادم، درس خواندن بود. درراه من شرکتی به نام «پخش دوستان» بود که دو نفر شریک بودند که از قدیم هم باهم کار می‌کردند، مدرسه هم که می‌رفتم گاهی اتفاق می‌افتاد که پدرم مثلاً چکی را می‌داد که به آن‌ها برسانم، به همین دلیل آشنایی با آن‌ها داشتم. در آن زمان آن‌ها نمایندگی شرکت «شیرین عسل» را گرفته بودند. خلقیات و نوع کار آن‌ها را از همان زمان دوست داشتم، چون متفاوت از شکل سنتی بود.

از تجارت سنتی و حجره خبری نبود و این جذابیت داشت.

دقیقاً. سال ۷۰-۷۱ که من برای کارهای پدرم پیش آن‌ها می‌رفتم؛ کامپیوتر داشتند. آن‌هم زمانی که کامپیوتر اصلاً وسیله شناخته‌شده‌ای نبود. این تفاوت‌ها چشم من را گرفته بود، مخصوصاً کسی مثل من که از این شاخه به آن شاخه زیاد داشتم. بعدازاینکه از پدرم اجازه گرفتم، پیش آن‌ها رفتم و گفتم می‌خواهم با شما کارکنم. در ابتدا کمی مخالفت کردند، اما درنهایت با شرط اینکه پدرم اجازه بدهد، قبول کردند؛ اما به من گفتند که کارمند نمی‌خواهند، ویزیتور می‌خواهند که دارند و هرکدام منطقه‌های مختلفی را پوشش می‌دهند. من گفتم که شما سراغ شرکت‌های تعاونی و هتل‌ها و قنادی‌ها نرفته‌اید، این بازار را به دست من بدهید. می‌گفتند کار سختی است و باید به‌جای یک منطقه کل شهر را بگردی. من گفتم به‌هرحال شما چیزی را از دست نمی‌دهید، اما گفتند حقوق نمی‌دهند و درصد خیلی سختی هم گذاشتند؛ برای هر ۱۰ میلیون تومان فروش ۲۵ هزار تومان. من قبول کردم.

اولین حقوقی که گرفتید چقدر بود و چطور؟

کارم را سال ۷۰ شروع کردم و اولین حقوقم ۷۵ هزار تومان بود! در ابتدا کسی فکر نمی‌کرد من به ۱۰ میلیون تومان هم برسم. البته کمی که این شرایط ادامه داشت، بقیه معترض شده بودند. من هفت ماه با آن‌ها کارکردم و در آن زمان به حقوق ۴۵۰ هزار تومان رسیده بودم. در آن زمان موبایل تازه آمده بود و هرکسی نداشت، اما ماه دوم یا سوم کارم گوشی و سیم‌کارت خریدم که حقوق سه ماهم را برایش دادم و تنها ویزیتوری بودم که گوشی موبایل داشت.

میخواستم زن بگیرم تا خرید سربازی نیم‌بها شود!

شما مانند دیگر پسرحاجی‌های دهه ۷۰ سربازی نرفتید؟

سربازی در آن زمان نرفتم، اما بعداً رفتم.

چرا؟ نخریده بودید؟

نه نخریدم.

پس چطور؟ چون سال ۷۷، ۱۸ ساله‌تان شده بود و باید سربازی می‌رفتید.

درست است، اما در آن سنین خیلی به ازدواج فکر می‌کردم و با خودم گفتم اگر بخواهم سربازی را بخرم بهتر است اول ازدواج کنم که قیمت سربازی نیم‌بها شود. البته درنهایت نه زن گرفتم و نه توانستم سربازی را بخرم چون دیگر خرید سربازی جمع شده بود.

الآن که خیلی شبیه به سینمایی‌ها نیستید، آن زمان اهل سینما و تئاتر و هنر بودید؟

من از راهنمایی در فضای فرهنگی بودم، دبستانی که می‌رفتم فضا فقط درس خواندن بود.

درست است، اما در آن سنین خیلی به ازدواج فکر می‌کردم و با خودم گفتم اگر بخواهم سربازی را بخرم بهتر است اول ازدواج کنم که قیمت سربازی نیم‌بها شود. البته درنهایت نه زن گرفتم و نه توانستم سربازی را بخرم چون دیگر خرید سربازی جمع شده بود.

سینما می‌رفتید؟

اولین فیلم‌هایی که در خاطر دارد، «مدرسه موش‌ها» و «پرواز در شب» است. فرصت سینما رفتن در سن ما زیاد بود؛ اما در خانواده ماکسی اهل سینما نبود! فکر کنم پدربزرگ من تا زمانی که فوت کردند، اصلاً پایش را در سینما نگذاشت. در خاطرم هست که سر فیلم «گل‌های داودی» جایی که پدربزرگ داستان که نقش آن را جمشید مشایخی بازی می‌کرد، فوت کرد؛ به‌قدری گریه کردم که مرا از سالن بیرون بردند. مشخصاً این فیلم‌ها را به‌عنوان اولین فیلم‌هایی که در سینما دیدم، در ذهن دارم؛ اما در سال‌های دبیرستان ما اولین دوره از نظام آموزشی جدید بودیم که مدتی اصلاً کتاب نداشتیم و کسی با ما کاری نداشت، گاهی هم اصلاً کلاس‌ها شکل نمی‌گرفت! ازآنجایی‌که مدرسه ما به دو سینما هویزه و افریقا نزدیک بود و هفته‌ای یکی دو بار سینما می‌رفتیم.

سربازی را که نخریده بودید، کی ازدواج کردید؟

سال ۸۴.

کی به تهران آمدید؟

سال ۸۲ آمدم.

خانواده ام را ورشکست کردم

چه شد به تهران آمدید؟

قبل از اینکه این را توضیح بدهم، باید به نکته‌ای که چند سال قبل اتفاق افتاده بود، اشاره‌کنم. آن‌ سال‌ها وقتی برگشتم پیش پدرم کارکنم، به او گفتم شما دیگر نباشید و اجازه بدهید کار حجره را من بگردانم. این حرف را بر اساس تجربه‌هایی که از چند کار به دست ‌آورده بودم، می‌زدم؛ البته پدر معتقد بود هنوز تجربه من به‌اندازه‌ای که باید نشده و دُرُست هم می‌گفت. مسیری که من شروع کردم خوب بود و در دو سه سال نتیجه مثبتی داشت، اما ناگهان یک سیل آمد و همه‌چیز را با خودش بُرد! سال ۸۰ چند تجارت انجام دادم که خوب پیش نرفت و درنتیجه همه‌چیز از بین رفت. از خانه پدری تا خیلی چیزهای دیگر را از دست دادم و خانواده را ورشکسته کردم.

یعنی خانواده به صفر رسیده بودند؟

حتی می‌توان گفت زیر صفر. بعدازاین اتفاق زندگی کردن در مشهد برایم سخت شده بود، چون خانواده را شرمنده کرده بودم و اعتبار پدر را هم از بین برده بودم. دوران سختی بود، حتی خانه‌مان عوض‌شده بود. من هم مجبور شدم به کمک دوستانم کار جدیدی را شروع کنم.

سال ۸۰ است، می‌خواهید کاری را شروع کنید، چه شد؟

من رفاقتی با خانواده شهید شوشتری داشتم، ایشان سه پسر داشتند که از قبل همدیگر را می‌شناختیم. آن‌ها شرکت کامپیوتری داشتند که به‌تازگی جمع کرده بودند. بعد از اتفاق‌هایی که برای من افتاده بود، سراغم آمدند و گفتند نباید نشست و می‌خواستند دوباره شرکت کامپیوتری راه بیندازند؛ اما خیلی با تجارت آشنا نبودند و برای همین سراغ من آمدند. این کار خیلی خوب شد. اوضاع به همین شکل ادامه داشت تا اینکه من درگیر یک بیماری شدم. بیماری که از تیرماه ۸۲ به‌واسطه یک شُک همه اعضای بدن من را درگیر کرد و از روز بعد بیماری من شروع شد. بیماری که مرا در بیمارستان بستری کرد و حتی در مقطعی دکترها قطع امید کرده بودند. مدتی که در بیمارستان بستری بودم، بعد از اندکی به‌واسطه طب سنتی کمی بهتر شدم و به یکی از دوستانم گفتم که مرا به حرم امام رضا (ع) ببرد. مرا روبرو سقاخانه برد و گفتم برود و ۵-۶ ساعت دیگر برگردد. اینجا بود که تصمیم خودم را گرفتم که دیگر در مشهد نمی‌مانم.

یعنی وقتی حالتان خوب شد، زندگی و کار در مشهد را رها کردید و به تهران آمدید، با چه چشم‌اندازی این کار را انجام دادید؟

شروع اولیه‌ام در تهران همان شغل قبلی بود! از کارخانه‌ای در مشهد برای تهران نمایندگی گرفتم. ۲۳ مرداد ۸۲ بود. برای اسکان هم هر جوری حساب کردم، ارزان‌تر از مسافرخانه‌های ناصرخسرو پیدا نکردم که ۴-۵ ماهی هم دریکی از همین مسافرخانه‌های کوچه مدرسه مروی زندگی کردم. البته کاری که انجام می‌دادم، خیلی به نتیجه خوبی نرسید و هم‌زمان هم دوستان مشهدی که در تهران بودند را پیدا کردم، آن‌ها در دانشکده صداوسیما درس می‌خواندند، من هم تنها بودم و ارتباطم با آن‌ها زیاد شده بود. در همین زمان یکی از بچه‌ها گفت می‌خواهد شرکت فیلم‌سازی راه بیندازد و از بچه‌ها کمک خواست، به من هم گفتند حالا که کار خودت به نتیجه نرسیده، برای این کار در کنار ما باش. از همین رو از اسفند همان سال کار قبلی کنار گذاشتم و وارد دفتر سینمایی شدم. نکته جالب ماجرا این است که امروز هیچ‌کدام از آن بچه‌ها در سینما نیستند و فقط من مانده‌ام!

اولین کاری که تولید کرده بودید، چه بود؟

در حوزه مستندهای صنعتی کار می‌کردیم؛ اما اولین کاری که برای من جدی شد، در حرم امام رضا اتفاق افتاد. سال ۸۴ مستند «قطعه‌ای از بهشت» که قطعه «ای حرمت» با آهنگسازی آریا عظیمی نژاد بود. حاج محمد حسینی کارگردانی کار را بر عهده داشت. این اولین کاری بود که فضای سینما را برای من به‌قدری جدی کرد که بخواهم در آن کار داشته باشم.

به تهیه‌کنندگی به چشم تجارت نگاه می‌کردید؟

نه. کار اقتصادی برای من تمام‌شده و این‌طور نگاه نمی‌کنم.

اولین فیلم سینمایی که ساختید، چه بود؟

اولین فیلم‌مان تازه اکران شده است. «هفت و پنج دقیقه» به کارگردانی آقای عسگر پور که به‌تازگی در گروه هنر و تجربه اکران شده است. سال ۸۵ کار را شروع کردیم که سال ۸۶ تولید فیلم را آغاز کردیم.

«سیمای مهر» هم با سفارش آقای قالیباف سال ۸۵ کارش را شروع کرد. از همان ابتدا هم ساخت کارهایی صرفاً با تفکر درآمدزایی را در دستور کار قراردادیم.

اول سیمای مهر بود یا شما تهیه‌کنندگی می‌کردید؟

اول «مشکات مهر» بود، یک سال در شهرداری و گروه مشاوران جوان بودم، اما محیط برایم خسته‌کننده بود، کار اداری را خیلی نمی‌پسندیدم. وقتی خواستم از کار بیرون بیایم، پیش آقای دکتر قالیباف رفتم که ایشان پیشنهاد دادند چون سابقه کار فرهنگی داریم، وارد این حوزه شویم و خودشان هم هوای ما را دارند. «سیمای مهر» هم با سفارش آقای قالیباف سال ۸۵ کارش را شروع کرد. از همان ابتدا هم ساخت کارهایی صرفاً با تفکر درآمدزایی را در دستور کار قراردادیم. مستندهای صنعتی از این کارها بود که درآمد بدی هم نداشت و در ۶-۷ ماه اول توانستیم پول ۶۰-۷۰ میلیون تومانی درآمد داشته باشیم و از آن برای ساخت اولین فیلم که آقای عسگر پور کارگردان آن بودند، استفاده کنیم؛ البته در آن کار هم ما مشارکت‌کننده بودیم و ۱۰۰ میلیون تومان سهممان شده بود.

قالیباف پول تو جیبی نمی‌دهد!

رابطه «سیمای مهر» و آقای قالیباف فقط این بوده که شما کاری را شروع کنید و ما حواسمان هست یا بیشتر از این حرف‌ها بوده است؟

آقای قالیباف بیشتر نیروی محرکه حرکت اول بود و مرا برای انجام کارها «هُل» داد.

یعنی به‌جز این «هُل دادن» رابطه دیگری نیست؟

منظورتان اگر ریالی است که خیر. البته «سیمای مهر» امروز همان شرکتی نیست که در ابتدا راه افتاده بود. «سیمای مهر» امروز یک شرکت سینمایی است و قبلی موسسه فرهنگی بود. هیچ‌وقت هم ارتباط ریالی با شهرداری و شخص آقای قالیباف نداشتیم، اما همیشه از حمایت‌های معنوی‌شان استفاده کردیم. آقای قالیباف مانند غریق نجاتی بود که حواسش به شناگری که خیلی هم خوب بلد نیست شنا کند، بوده و او را به سمت بخش عمیق فرستاده است. خودش هم ایستاده بود که اگر احتمال غرق شدن وجود داشت، برای نجات بیاید.

جایی بوده غرق شده باشید و به کمک بیایند؟

غرق نشدیم ولی جایی بوده که در حال غرق بودیم و صدایمان زدند که از آب بیرون بیایم!

حمایت معنوی همیشه در کنارتان بوده است؟

یقیناً اگر آقای قالیباف نبود، من هم اینجا نبودم. دفتر تبلیغاتی می‌زدم که تیزر و مستند صنعتی می‌سازد. کسی که به من اطمینان قلبی و اعتمادبه‌نفس داد و گفت که خودتان را وقف فرهنگ کنید، آقای قالیباف بود. هنوز یادداشت‌های جلسه‌هایی که داشتیم را دارم. آقای قالیباف پتانسیلی که یک فرد برای پریدن لازم دارد را ایجاد کرده بود و انصافاً هرجایی که کم آوردم، حضور داشت؛ مانند پدری که شاید به بچه‌اش پول‌توجیبی ندهد ولی حواسش هست. من می‌گویم بودن یا نبودن موسسه سیمای مهر به آقای قالیباف بستگی دارد، چون اگر یک روز سیمای مهر هم نباشد، باز رضوی هرکجا بایستد و کار کند، برای آقای قالیباف است. فلسفه وجودی این دفتر از آقای قالیباف و همان جلساتی است که داشتیم. کسی هم بودند که در شکل‌گیری و به وجود آمدن ارتباطات مختلف مؤثر بودند. آشنایی با آقای عسگر پور هم از طریق آقای قالیباف اتفاق افتاد و اگر ایشان نبود که ارتباط اولیه را ایجاد کند.

من می‌گویم بودن یا نبودن موسسه سیمای مهر به آقای قالیباف بستگی دارد، چون اگر یک روز سیمای مهر هم نباشد، باز رضوی هرکجا بایستد و کار کند، برای آقای قالیباف است. فلسفه وجودی این دفتر از آقای قالیباف و همان جلساتی است که داشتیم.

کارتان را در سینما شروع کردید و مشغول فیلم‌سازی شدید؟

سینما بود، ولی من فقط به همین ارتباط‌ها اکتفا نکردم. به بخش‌های مختلف سینما فکر می‌کردم؛ اینکه شهرک سینمایی بسازیم یا تجهیزات سینمایی وارد کنیم. واقعیت این است که در ابتدا من فکر می‌کردم اگر ما کار ویژه‌ای را پیشنهاد بدهیم، شهرداری هم پای‌کار می‌آید. بعدها در اجرا فهمیدم که آقای قالیباف می‌خواهند ما به‌صورت مستقل اتفاقی را به وجود بیاوریم و حتی نیازی به شهرداری نداشته باشیم.

حالا اعتبار را به‌واسطه دارید، پول را هم از طریق مستندهای صنعتی تأمین کرده‌اید، اما دانش سینمایی زیادی نداشتید.

من سال ۸۴ بعد از ازدواج، بلافاصله سراغ درس خواندن رفتم. رشته مدیریت فرهنگی را هم انتخاب کردم. در ابتدای کار که سال ۸۵ بود، طی یک سال مطالعات سینمایی زیادی داشتم ازجمله فیلم‌نامه‌های زیادی را خواندم. حتی جشنواره فیلم فجر سال ۸۶ بسیاری از فیلم‌نامه‌های آثار را خوانده بودم. کتاب‌های تخصصی سینمای زیادی خواندم و باوجوداینکه خیلی به تئاتر علاقه ندارم، اما می‌رفتم و نمایش‌ها را می‌دیدم، الآن هم باوجوداینکه خیلی وقت کم‌پیدا می‌شود، سالی ۴-۵ تئاتر را حتماً می‌بینم.

هیچ وقت سینوسی رفتار نکردم

کارهای اولی که در سینما انجام دادید، کمی سینوسی نبودند؟ شما با کمال تبریزی فیلم ساختید که به دلیل حوادث ۸۸ اکران نشد بعد با ده نمکی فیلم ساختید و یا تهیه‌کننده آثار اصغر فرهادی شدید.

نه قبول ندارم. تجربه می‌کردم. اگر بخواهید این‌طور بگویید که کار با آقای فرهادی در اوج بوده، اما بعدازآن فیلمی با آقای تبریزی ساخته‌ای که به قهقرا رفته است؛ اما من این را سینوسی نمی‌دانم.

امروز سید محمود رضوی هویت دارد. کارگردان عوض می‌شود، اما سوژه فیلم‌های رضوی عوض نمی‌شود؛ اما شما در ابتدای مسیر با اصغر فرهادی کار می‌کنید، با مسعود ده‌نمکی همین‌طور و بعد با کمال تبریزی فیلمی می‌سازید که توقیف می‌شود.

من بازهم قبول ندارم، سینوسی نبوده است. نکته‌ای که روی آن تأکیددارم این است که شروع ما به‌عنوان مجموعه در سینما از هر فرد دیگری کوبنده‌تر بوده است. افت‌هایی هم که داشتیم منفی نبوده و همیشه بالای نمودار بوده‌ایم؛ اما اینکه درباره امضای من می‌پرسید، می‌گویم آدم برای به امضا رسیدن باید مسیری را طی کند. برای کسی مثل من که سینما نخوانده بودم و مسیر را تجربی می‌روم، باید خط خودم را پیدا می‌کردم. البته این را هم باید اضافه کنم که من خارج از خط خودم کاری را انجام ندادم. فیلم اصغر فرهادی، مسعود ده‌نمکی و کمال تبریزی که من تهیه‌کننده‌شان بودم هیچ‌گاه خارج از خط من نبوده است.

چطور «خیابان‌های آرام» کمال تبریزی خارج از خط شما نبوده است؟

این فیلم در اجرا چیزی دیگری شده، من هنوز هم از مفهوم فیلم دفاع می‌کنم. نوع نگاه من با آقای تبریزی در اجرا متفاوت بود.

برای کسی مثل من که سینما نخوانده بودم و مسیر را تجربی می‌روم، باید خط خودم را پیدا می‌کردم. البته این را هم باید اضافه کنم که من خارج از خط خودم کاری را انجام ندادم. فیلم اصغر فرهادی، مسعود ده‌نمکی و کمال تبریزی که من تهیه‌کننده‌شان بودم هیچ‌گاه خارج از خط من نبوده است.

پس شما پای تک‌تک فیلم‌های کارنامه‌تان می‌ایستید؟

قطعاً.

اما خب بعضی‌ از آن‌ها عزیزتر هستند، بعضی‌ها مثل بچه سرراهی می‌شوند! برای بعضی از فیلم‌ها اعتبار خودتان را می‌گذارید، اما شاید آن‌طور که مثلاً پای اکران «سیانور» ایستادید، برای «دلبری» تلاش نکردید!

اصلاً این‌طور نیست. من می‌دانستم فیلم قرار نیست فروش داشته باشد، از طرفی هرکسی فیلم تجربی هم می‌سازد. ولی اینکه برای فیلمی تلاش نکنم، اصلاً این‌طور نبوده است. من به هرکسی که استعداد دارد، فرصت می‌دهم ولی اجازه می‌دهم کار خودش را جلو ببرد؛ اما من به فیلم‌سازها زور نمی‌گویم. چون این نگاه را دارم که در این نظام به من فرصت داده‌شده تا کاری را انجام دهم، حالا من موظف هستم همان فرصت را به دیگران هم بدهم، وظیفه من هم در حد گفتن است، همان‌طور که پدرم به من گفته، اما سرم درجایی به سنگ خورده. من هم به فیلم‌ساز می‌گویم، ولی سر او هم درجایی به سنگ می‌خورد.

خانواده من اهل سینما رفتن نبودند

بعد از اتفاق‌هایی که برای خانواده شما افتاد و ورشکسته شدند شما شرمنده بودید؛ اما حالا که زمان گذشته اولین باری که سرتان را بالا گرفتید و حس کردید با دستاوردهایتان آن خاطره بد را از بین بردید، چه زمانی بوده است؟

هیچ‌وقت.

یعنی بعدازاین سیمرغ‌ها هم‌چنین احساسی نداشتید؟

بعد از سیمرغ‌ها به اولیم کسانی که خودم زنگ زدم، پدر و مادرم بودند که از آن‌ها تشکر کردم. قاعدتاً باید به همسرم زنگ می‌زدم که شرایط سخت مرا تحمل می‌کرد ولی او پیش‌دستی کرد و اول زنگ زد. پدرم سال‌هاست که از ماجرا گذشته، اما برای خودم هنوز پاک نشده و بااینکه سعی کردم حال و هوا را تغییر دهم و حتی خانواده‌ام بعد از من به تهران آمدند، اما آن قضیه مانند این است که چیزی را از او گرفته‌ام که باوجود جایگزین کردن به شکل‌های مختلف، اما دیگر همان شکل اولی را پیدا نکرده است.

شما به گفته خودتان خانواده‌ای مذهبی داشتند که سینما هم نمی‌رفتند، با کار شما مشکلی نداشتند؟

پدرم خیر، بیشتر خانواده مادری‌ام مذهبی بودند. البته پدربزرگ مادری‌ام را یک‌بار پشت‌صحنه یک فیلم بردم، البته هیچ‌وقت سینما نرفت. فیلم‌ها را برای ایشان می‌بردم که ببینند. شخصیت حاج‌آقا شهیدی در سریال «پرده‌نشین» هم نام هم خلقیات پدربزرگم را داشت. در زمان پخش مجموعه ایشان آلزایمر گرفته بودند و بااینکه سریال را می‌دیدند اما خیلی در ذهنشان نمی‌ماند. یک‌بار به من می‌گفت که «تو مرا بیچاره کردی! هرکجا می‌روم، می‌گویند نوه‌ات، شمارا سریال کرده است! گفتم من جرت ندارم و فقط اسم شمارا دارد.»

ظاهر شما در سینما هم‌تغییر زیادی نکرده است.

دوست ندارم خاص بشوم، تفکر خاص داشته باشم؛ دلم می‌خواهد همان عوام باقی بمانم و این عوام بودن را هم دوست دارم.

بالاخره هستند کسانی که در یک فضا کار را با نگاه ویژه‌ای شروع کرده‌اند، اما به‌مرور تغییر کرده‌اند. ریششان کوتاه شده و تفکرشان عوض‌شده است، شما این‌طور می‌شوید؟

دعا کنید نشوم. این موضوعی است که خیلی درباره‌اش فکر می‌کنم. اینکه دوستی‌هایم با آدم‌ها باقی بماند، چنگک ‌ما از در خانه ائمه دور نشود. اینکه این شعر «هرگز نگویمت بیا دست من بگیر/ گویم گرفته‌ای ز عنایت رها مکن» را زمزمه کنم. همه این‌ها یعنی اینکه می‌ترسم.

این نگاه برایتان محدودیتی در سینما ایجاد نکرده است؟

نه! هرکسی که من را قبول می‌کند، با همین ظاهر و با همین تفکر قبول دارد. نظرم این است که حداقل احترام می‌گذارد.

دوست دارم با اصغر فرهادی کار کنم و از گفتن این حرف نمی ترسم!

در ابتدا باید بگویم اگر از من بپرسید بازهم با اصغر فرهادی کار می‌کنی، قطعاً می‌گویم بله. اگر شرایطی پیش بیاید که دونفری بتوانیم حرف مشابه بزنیم، حتماً کار می‌کنیم. آقای فرهادی بخواهد، من هم علاقه‌مند هستم.

رابطه‌تان با اصغر فرهادی چطور است؟ در یک دورانی آقای فرهادی نمادی از جریان خاصی شده بود، مخصوصاً بعد از فیلم «جدایی» دوقطبی بارنگ و بوی سیاسی شکل‌گرفته بود. از رفاقتی که هنوز هم از آن حرف می‌زنید، پشیمان نشدید؟

نه اصلاً پشیمان نشدم. در ابتدا باید بگویم اگر از من بپرسید بازهم با اصغر فرهادی کار می‌کنی، قطعاً می‌گویم بله. اگر شرایطی پیش بیاید که دونفری بتوانیم حرف مشابه بزنیم، حتماً کار می‌کنیم. آقای فرهادی بخواهد، من هم علاقه‌مند هستم؛ قطعاً ایشان انتظاراتی دارند، من هم انتظارات خودم را دارم و اگر بتوانیم آن‌ها را برآورده کنیم، دوباره‌کار می‌کنیم.

یعنی به نقطه مشترک برسید.

بله مطمئن باشید قطعاً کار می‌کنیم؛ اما نکته‌ای که وجود دارد آقای فرهادی پیشنهاد برای کار کردن زیاد دارند و فضا این‌طور نیست که من با پیشنهادی بروم و بخواهند با من کار کنند. فکر می‌کنم امروز وقتی فرهادی می‌خواهد کار کند، باید تهیه‌کننده خودش را انتخاب کند، نه اینکه تهیه‌کننده‌ای سراغشان برود و بگوید می‌خواهی با من کارکنی. چون معتقدم آقای فرهادی غیرقابل تکرار است. حتی با قبول اینکه آقای کیارستمی موج نوی سینمای ایران را به وجود آورد، ولی در بدنه مردم جای ویژه‌ای نداشت؛ اما به‌جز آقای ده‌نمکی که سطح غیر سینمایی او را می‌شناسند و پای فیلم‌هایش می‌نشینند؛ آقای فرهادی در سینمارو ها اولین کارگردانی است که مردم تا این اندازه با او ارتباط گرفته‌اند، او را از خودشان می‌دانند و همراهش خوشحال یا ناراحت می‌شوند. بی‌تعارف ایشان پدیده‌ است و من قطعاً دوست دارم با آقای فرهادی کارکنم، حتماً از فضاهایی که ممکن است بعد از انتشار این حرف‌ها به وجود بیاید، نمی‌ترسم!

همان‌طور برای اسکار «فروشنده» توئیت حمایتی زدید و به نظرتان باید با این نگاه با اصغر فرهادی برخورد کرد؟

آقای فرهادی خارج از نظام نیست. فیلم‌سازی مانند او که می‌تواند فیلمی بسازد که بنیان‌های کشوری را جابه‌جا کند و با مضمون هر کاری بخواهد با سیستم کشور انجام دهد، وقتی کوچک‌ترین صدمه‌ای به ایران در فیلم‌هایش نمی‌زند، مشخص است علاقه دارد. وقتی او فرصت زندگی در هرکجای دنیا را دارد، اما در ایران می‌ماند، پس علاقه دارد. کسی که خارج از کشور پول درمی‌آورد و برمی‌گردد در داخل کشور خرج می‌کند، یعنی به این خاک علاقه دارد. مگر کم بودند افرادی که ۱۰ درصد آقای فرهادی بودند، اما رفتند و پشت سرخودشان را هم نگاه نکردند. اصلاً بیانیه آقای فرهادی در اسکار چیز کمی نیست! جریان را این‌طور ببینید که برای جشنواره فجر اسپیبلرگ را دعوت کرده باشید که جایزه بدهید، او نیاید و علیه رئیس‌جمهور ما بیانیه بدهد! حالا تصور کنید ما چه رفتاری ممکن است داشته باشیم؛ اما اصغر فرهادی این جسارت را داشته که نسبت به رئیس‌جمهور کشوری اعتراض داشته باشد، در مراسم حضور پیدا نکند و کسی هم که برای گرفتن جایزه‌اش می‌رود، بیانیه اعتراضی را در سالن بخواند، این موضوع اصلاً اتفاق کمی نیست. حالا چون آقای فرهادی است، آن را نادیده بگیریم؟ به من می‌گفتند که اسکار چیز بدی است، گفتم چون آقای فرهادی اسکار می‌گیرد، بد شده ولی زمانی که آقای مجیدی نامزد جایزه اسکار شده بود، همه به‌به و چه‌چه می‌کردند؛ یعنی اگر سال بعد «ماجرای نیمروز» نامزد شود، بازهم اسکار خوب می‌شود! اگر اسکار کلاً بد است، چرا نماینده معرفی می‌کنیم؟ حرف این است که اسکار نباید جبهه آمال ما باشد، حالا اگر جایزه هم گرفتیم که اصلاً هم بد نیست.

شما متولد سال ۵۹ هستید، اما در سینما مشخصاً فیلم‌هایی ساخته‌اید که روایتی است از سال‌هایی که خودتان اصلاً ندیده‌اید یا خیلی کوچک بوده‌اید، ماجرای آقای رضوی با مجاهدین چیست که در دو فیلم روی دو برهه این سازمان مانور می‌دهد، دورانی که تابه‌حال کسی به این وضوح به سراغ آن نرفته است.

چیز خاصی نیست. جبهه آمال من سینما نیست و بهره‌ای از این فضا نمی‌برم، حتی می‌توانم بگویم بهره مالی زیادی برای من ندارد، دنبال برندسازی و اسم درکردن هم نیستم، دنبال این هستم که حتی خیلی کم بتوانم تأثیرگذار باشم. می‌دانم سراغ موضوعاتی رفته‌ام که حتی خودزنی باشد.

اما چرا سراغ مجاهدین می‌روید؟

زمانی که «سیانور» را ساخته بودیم، ماجرا این بود که من از آقای ضرغامی شنیده بودم آقا گفته‌اند اینکه درباره مجید شریف‌واقفی فیلم ساخته شود، کار خوبی است و ما هم برای تحقق این حرف کارکرده بودیم. آن زمان من یک فیلم‌نامه داشتم که هنوز مشخص نبود بهروز شعیبی آن را بسازد، اما بعد که مشخص شد، همان را کارکردیم و به نتیجه رسیدیم؛ اما کمی که گذشت من متوجه شدم وارد چه فضای مهمی شده‌ام که برخلاف تصور ما ه فکر می‌کردیم از آن روزها گذشته‌ایم، این‌طور نیست و هنوز هستند کسانی که کارهایی انجام می‌دهند. قصد واقعی من در این فیلم‌ها فقط مجاهدین نبود، مخصوصاً در «ماجرای نیمروز» که بحث هفت‌تیر بود و برای روایت موضوع هفت‌تیر این چیزی رسیدم که امروز می‌بینید.

این راه ادامه دارد؟

برای خودم یک سیر را در نظر گرفته‌ام که در آن حرکت می‌کنم.

دوست دارم با حاتمی‌کیا و میرباقری کار کنم

گویا شما غیر از مخاطب، روی کارگردان‌ها هم می‌خواهید اثرگذار باشید. برای مثال شما بهروز شعیبی را از آنِ خودکرده‌اید، شعیبی هم شمارا از خودش کرده؛ کاری که به نظر می‌رسد با محمدحسین مهدویان هم انجام می‌دهید، شمارا در مراسم و برنامه‌های غیر سینمایی همراهی می‌کند.

من خیلی آدم خوش‌استقبالی نیستم، اما بدبدرقه نیستم! از کسانی که با آن‌ها کارکرده‌ام اگر درباره من بپرسید، ممکن است درباره کار حرف‌هایی داشته باشند، اما نمی‌گویند در حقمان بدی کرده یا کاری انجام داده که دیگر روی‌مان نمی‌شود به یکدیگر نگاه کنیم. من همه تلاشم را می‌کنم که با دشمنانم جوری رفتار نکنم که اشتباه باشد، چه برسد به کسانی که با آن‌ها از نزدیک کار می‌کنم و دوست‌هایم هستند. به همین دلیل وقتی آدم‌هایی که خودشان طینت پاک دارند، رفاقت‌ها هم ادامه پیدا می‌کند.

دوست دارید با چه کسی کارکنید؟

دوست دارم با همه کارکنم، اما دو سه نفر هستند که فکر می‌کنم اگر کارکنم، قطعاً اتفاق ویژه‌ای برای من افتاده است؛ کار با آقای ابراهیم حاتمی کیا را از روز اول دوست داشت و هنوز هم علاقه‌مندم. خیلی دوست دارم یک کار دینی با آقای داود میرباقری داشته باشم، آرزویم این است که یک کار در حوزه عاشورا و امام حسین (ع) با ایشان داشته باشم.

مهر/ صادق وفایی‌نیکو و شراره داودی

 

محمد باقر قالیباف مقام معظم رهبری سیدمحمود رضوی سیمای مهر سیانور
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین