کد خبر: 10184 A

خاطرات مدیر انتشارات مازیار از سانسور/ روایت دردهای گلسرخی تا شاملو و زخم‌هایش

خاطرات مدیر انتشارات مازیار از سانسور/ روایت دردهای گلسرخی تا شاملو و زخم‌هایش

مهرداد کاظم زاده، مدیر انتشارات مازیار خاطرات خود از سانسور و خفقان را روایت کرد.

ایران آرت: انتشارات مازیار به مدیریت مهرداد کاظم‌زاده حدود نیم‌قرن است که فعالیت می‌کند و کتاب‌های بسیار مهمی را نیز منتشر کرده است. او بیش از چهار دهه است که در کار انتشار کتاب کوچه‌ی احمد شاملوست؛ کتابی که خودش دست‌کم یک جلد می‌خواهد تا به مصائبی که بر آن رفته اشاره شود. کاظم‌زاده در نشستی با عنوان "تاریخ شفاهی نشر" به برخی خاطراتش در انتشار و توزیع کتاب اشاره‌کرده است؛ خاطراتی که به‌شدت با سانسور و دردسر گره‌خورده است . "کار کتاب را با راه‌اندازی بساط کتاب آغاز کردم.

ناصر رحیمی نامی هم در نزدیکی من بساط کتاب داشت. خسرو گلسرخی معمولاً سر بساط ناصر رحیمی می‌آمد و من از آن طریق با گلسرخی آشنا شدم. گلسرخی آن زمان وضع مالی خوبی نداشت و گاهی برای تهیه شیر پسرش از ما پول قرض می‌گرفت. آن زمان در خیابان صفی علی شاه زندگی می‌کرد. بعدتر گلسرخی کتاب "تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد" اثر فیدل کاسترو با ترجمه دایی‌اش را آورد و خواست چاپ شود. آن موقع چاپ آن کتاب ممنوع و خطرناک بود. البته بعدها در سال 1357 کتاب را چاپ کردم. یادم هست زمانی که ساواک به منزل ما در نواب رفته بود، مادرم دست‌نوشته‌های "تاریخ مرا تبرئه خواهد کرد" را مخفی کرده بود که باعث دردسر من نشود. گلسرخی گاهی کنار بساط کتاب می‌آمد و شب‌ها باهم پیاده تا میدان ولی‌عصر می‌رفتیم و گل‌سرخی درد دل می‌کرد. یک‌بار گلسرخی را در کنار انتشارات مروارید دیدم. از حرف‌های جعفر کوش آبادی، شاعر در تلویزیون ناراضی بود و می‌گفت ما چریک فرهنگی هستیم و کوش آبادی نباید چنین سخنانی را بیان می‌کرد. سال 1351 اصغر عبداللهی کتاب "غرب‌زدگی" جلال آل احمد قاچاقی چاپ کرده بود و من هم پخش می‌کردم.

عبداللهی بازداشت شد و زیر شکنجه مرا لو داد و سروکارم با ساواک افتاد. یک‌بار هم به جرم چاپ کتاب ضاله مرا به کمیته مشترک بردند. همان موقع گلسرخی هم در زندان بود. فردی به نام زندی چاپخانه‌دار هم با ما در زندان بود و روبه‌رویمان سلول علی شریعتی بود. زندی هر وقت سیگار می‌خواست داد می‌زد دکتر به ما سیگار بده. در سلول دکتر شریعتی سیگار و رادیو بود و وضعش بد نبود. این دوره زندان برای من بد نبود. همان موقع بیژن جزنی هم در زندان در حال تألیف بود و قلم می‌زد." شاید حالا مهم‌ترین دستاورد کاظم‌زاده انتشار کتاب کوچه  باشد؛ کتابی ناتمام که در پیچ‌وخم مشکلات خانوادگی احمد شاملو از یک‌طرف و تصمیم‌های مدیران فرهنگی از طرف دیگر بلاتکلیف باقی‌مانده است. کاظم‌زاده گفته است "سال 1356 ع. پاشایی به نمایندگی از احمد شاملو سراغم آمد تا قرارداد چاپ کتاب کوچه را نهایی کنیم. قبل از این من ترجمه‌های ع. پاشایی از کتاب‌های "ذن چیست" و "تاریخ فلسفه چین" را منتشر کرده بودم و آن موقع احمد شاملو ایران نبود و ع. پاشایی پیگیر کارهای چاپ و نشر فرهنگ کوچه بود. وقتی چاپ کتاب کوچه را قبول کردم- اگرچه تبحری در این زمینه نداشتم- می‌دانستم کتاب ماندگاری خواهد شد، به‌ویژه که نام احمد شاملو هم در آن بود. برای همین به این فکر نبودم که چند جلد خواهد شد و چاپ آنچه دشواری‌هایی خواهد داشت ."

کسانی که به ساختمان‌های قدیمی مقابل دانشگاه تهران سر بزنند با ساختمانی روبه‌رو می‌شوند به نام عروج؛ ساختمانی چندطبقه که سنگ‌ها و راه‌پله‌های قدیمی و سیاهی دارد. در همان ساختمان بود که مجله‌های کتاب هفته نیز منتشر می‌شد و کتاب کوچه نیز صفحه‌آرایی می‌شد. " برای چاپ کتاب کوچه تجهیزات جدیدی خریدم و با پشتکار بسیار به چاپش دل بستم و جلد نخست را منتشر کردم. بعداً احمد شاملو برای چاپ جلد دوم خودش آمد و با من قرارداد بست و بیست درصد حق التالیف دستمزد آن کتاب شد؛ البته برای احمد شاملو پول مهم نبود. سال 1372 به شاملو چک چهار میلیونی دادم. نگاهی به صفرهای چک کرد و گفت این چند صفر دارد و من جواب دادم. او چک را به کناری انداخت و گفت به چه دردم می‌خورد، وقتی نیاز داشتم از این پول‌ها خبری نبود. شاملو آدم افتاده‌ای بود، اما در بحث‌های ادبی و سیاسی رک بود. وقتی کسی خطا می‌کرد قاطع برخورد می‌کرد. یک‌بار برایم خاطره‌ای از ِ کار در کیهان تعریف کرد که زمان شاه در کیهان کار می‌کرد و گویا وزیری از روزنامه بازدید می‌کرده است . وقتی نوبت به معرفی شاملو می‌رسد خودش را این‌طوری معرفی می‌کند که "احمد شاملو چهارم ابتدایی". او از گفتن تحصیلاتش ابایی نداشت.

 به نوشته ایبنا، مدیر انتشارات مازیار در نشست تاریخ شفاهی نشر از دیداری گفت که در کرج با شاملو داشت "یک روزبه کرج رفتم و دیدم احمد شاملو عرق‌ریزان نشسته است . پرسیدم چرا کولر روشن نمی‌کنید؟ گفت "می‌دانی پول قبض برق چقدر می‌شود؟" اما با این‌همه مشکلات در کار کتاب کوچه جدی و مصمم بود. سال 1363 جلد ششم کتاب کوچه را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بردم که مجوز انتشارش را بگیرم. آن زمان هنوز ممیزی کتاب خیلی فعال نشده بود. مصطفی تاج‌زاده که مسئول وقت دراین‌باره بود با انتشار آن موافقت کرد. در دوران فترت کتاب کوچه هم به من ناشر و هم به احمد شاملو ضربه بسیار بدی زد. احمد شاملو را که تا پیش از آن بااراده و پشتکار به تألیف کوچه مشغول بود، دلسرد و دل‌زده کرد و از ذوق انداخت."

بااین‌حال چاپ کتاب کوچه باعث شده بود بین ناشر و مؤلف رفاقتی گرم شکل بگیرد. " این رفاقت چنان گرم و جدی بود که گاه آخر شب- گاهی وقت‌ها مثلاً حدود ساعت یازده شب- به خانه احمد شاملو می‌رفتم. در آن ساعت او کسی را نمی‌پذیرفت. آن‌قدر کتاب کوچه برایم مهم بود که زمان جنگ آن را در ماشین نگه می‌داشتم و می‌ترسیدم کتاب هنگام بمباران در دفتر دچار مشکل شود."

سال‌های پایانی عمر احمد شاملو و دوره‌ای که او به دیابت پیشرفته مبتلا شد؛ زمانی بود که یک پای او را قطع کردند. به گفته کاظم‌زاده، "دیگر حال و حوصله بیرون رفتن نداشت و در مجالس و مجامع ظاهر نمی‌شد." همین زمان بود که ناشر تصمیم گرفته بود کتاب "دن آرام" را چاپ کند و ترجمه‌اش را به احمد شاملو پیشنهاد کرد. کاظم‌زاده می‌گوید "بعدها برخی گفتند احمد شاملو کتاب دن آرام را در رقابت با به آذین ترجمه کرد درحالی‌که اصلاً این‌طور نبود." کتاب میخائیل شولوخوف منتشر شد ولی احمد شاملو آن را ندید.

احمد شاملو خسرو گلسرخی دکتر علی شریعتی انتشارات مازیار مهرداد کاظم زاده جعفر کوش آبادی ساواک کتاب دن آرام میخائیل شولوخوف
ارسال نظر

آخرین اخبار

پربیننده ترین